آویزشلغتنامه دهخداآویزش . [ زِ ] (اِمص ) جنگ : بدانست کو را ز شاه بلندز رزم و ز آویزش آید گزند. فردوسی .سخن گفتن اکنون نیاید بکارگه جنگ و آویزش و کارزار. فردوسی .بر این گونه تا خورز گنبد بگشت وز
اوجسلغتنامه دهخدااوجس . [ اَ ج َ ] (ع اِ) اندک از طعام و شراب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ماذقت عنده اوجس ؛یعنی نزد او چیزی از طعام نچشیدم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || روزگار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || لاافعله سجیس الاوجس ؛ نمیکنم آنرا هرگز. (منتهی ال
أَوْجَسَفرهنگ واژگان قرآنخفیف و پنهانی احساس کرد (از وجس به معناي صداي آهسته است ، و ايجاس ، احساس آن صدا در دل است ،و در عبارت " فاوجس منهم خيفة " ايجاس خيفه در نفس ، احساس آن است ، البته آن احساسي که خفيف و پنهاني باشد ، يعني آثارش در رنگ پوست آدمي بروز نکند وبرای همین کلمه خيفه را نکره آورده به این معنی که در نفس خود
عواجزلغتنامه دهخداعواجز. [ ع َ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاجز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به عاجز شود.
کشش راسلRussel's tractionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کشش یکطرفه یا دوطرفه که در آن عضو آسیبدیده را همزمان تحت کشش و آویزش قرار میدهند
توسلفرهنگ مترادف و متضاد۱. آویزش، اعتصام، تشبث، تمسک، دستاویز ۲. دست به دامانشدن، متوسل شدن، دستاویز گرفتن
suspensionsدیکشنری انگلیسی به فارسیسیستم های تعلیق، سوسپانسیون، توقف، تعطیل، وقفه، تاخیر، ایست، بی تکلیفی، اویزانی، اندروا، اویزش، متارکه