آویزگنلغتنامه دهخداآویزگن . [ گ ِ ] (ص مرکب ) آنکه بهر کس درآویزد. آنکه بهر چیز درآویزد. آنکه بهر چیز تشبث کند. شَبِث . (ربنجنی ) (السامی فی الاسامی ). عَلِق . (السامی فی الاسامی ). متشبث . || مبرم (چون گدا).
آویزگنفرهنگ فارسی عمید۱. درآویخته.۲. آنکه به هرکس یا به هرچیز درآویزد.۳. آنکه باعجز و لابه و التماس چیزی بخواهد.
اوزنلغتنامه دهخدااوزن . [ اَ زَ ] (ع ن تف ) سنگین تر. باوزن تر. باسنگ . (منتهی الارب ): هذا شعر اوزن من غیر؛ ای اقوی و امکن . الذهب اوزن من کل ذی وزن . || (اِ) رئیس و مهتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
اوزنلغتنامه دهخدااوزن . [اَ / اُو زَ ] (ص ) قوی و توانا. (آنندراج ). قوی و شدید و باقوت . (ناظم الاطباء). || (اِ) شیر که اسد باشد. (آنندراج ). شیر بیشه . (ناظم الاطباء).
اوزینلغتنامه دهخدااوزین . [ اَ ] (اِ) اوجین . اوژین . حلقه ای که بر سر تک بند آدمی و تنگ اسب میدوزند. (منتهی الارب ).
گنلغتنامه دهخداگن . [ گ ِ ] (پسوند) مخفف «گین ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ور. آور. اور. مند. ناک . (یادداشت مؤلف ). بمعنی صفت باشد هرگاه آنرا با کلمه ای ترکیب سازند، همچون : شرمگن و گرگن و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به شعوری ج 2 ص <span cl