آژنلغتنامه دهخداآژن . [ ژَ ] (ن مف مرخم ) این کلمه در عقیب بعض اسماء درآید و بکلمه معنی وصف مفعولی دهد، چون تیرآژن و شمعآژن ، که بمعنی به تیرآژده و بشمعآژده باشد : کَشَف کردار هر کو سر کشید از طوق امرت سربسان خارپشتش کرد شست چرخ تیرآژن .س
آییننامۀ بینالمللی امنیت کشتیها و تسهیلات بندریinternational ship and port facility codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که سازمان بینالمللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتیها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازمالاجراست اختـ . آییننامۀ باکوب ISPS code
عین انیلغتنامه دهخداعین انی . [ع َ ن ِ اُ نا ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). وظاهراً همان «عین انا» است . رجوع به عین انا شود.
عان عانلغتنامه دهخداعان عان . (اِ صوت ) حکایت صوت خر. عرعر. نهیق : بترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خرچو به عان عان رسی فرومانی ای مه عان عان خر نه عم عم خر [ کذا ]سوزنی .
آژندیدنلغتنامه دهخداآژندیدن . [ ژَ دی دَ ] (مص ) آژندن . ملات و گل میان دو خشت یا آجر و سنگ گستردن دوسانیدن آن دو را.
آژندلغتنامه دهخداآژند. [ ژَ ] (اِ) گل یا شفته ٔ دیگر که میان دو خشت گسترند پیوستن بیکدیگر را. ملاط. اَژند. || گل و لای که در ته آبی نشیند. || گِلابه .
آژندنلغتنامه دهخداآژندن . [ ژَ دَ ] (مص ) ملاط یعنی آژند میان دو خشت و مانند آن گستردن ، پیوستن آن دو را. || آجیدن . و رجوع به آزندن شود.
اژنلغتنامه دهخدااژن . [ اُ ژِ ] (اِخ ) اژن اول (قدیس )، پاپ از 654 تا 656 م . ذکران وی در دوم ژوئن است . || اژن دوم ، پاپ از 824 تا 827 م . || اژن سوم ، پاپ
ابوالحسنلغتنامه دهخداابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) سوهان آژن کازیاکاهی هروی . رجوع به سوهان آژن ... شود.
لاپلوملغتنامه دهخدالاپلوم . (اِخ ) نام کرسی بخش در ایالت «لوت اِگُرُن » از ولایت آژن . دارای 1097 تن سکنه است .
آژندیدنلغتنامه دهخداآژندیدن . [ ژَ دی دَ ] (مص ) آژندن . ملات و گل میان دو خشت یا آجر و سنگ گستردن دوسانیدن آن دو را.
آژندلغتنامه دهخداآژند. [ ژَ ] (اِ) گل یا شفته ٔ دیگر که میان دو خشت گسترند پیوستن بیکدیگر را. ملاط. اَژند. || گل و لای که در ته آبی نشیند. || گِلابه .
آژندنلغتنامه دهخداآژندن . [ ژَ دَ ] (مص ) ملاط یعنی آژند میان دو خشت و مانند آن گستردن ، پیوستن آن دو را. || آجیدن . و رجوع به آزندن شود.
آسیاآژنلغتنامه دهخداآسیاآژن . [ ژَ ] (اِمرکب ) آژینه . آسیازنه . برطیل . منقار. آس افزون . مِکْوَس . میقعه . || (نف مرکب ) نقار. آسیازن .