آژندلغتنامه دهخداآژند. [ ژَ ] (اِ) گل یا شفته ٔ دیگر که میان دو خشت گسترند پیوستن بیکدیگر را. ملاط. اَژند. || گل و لای که در ته آبی نشیند. || گِلابه .
آژندفرهنگ فارسی عمیدگلی که در ساختمان روی سنگ یا آجر میکشند و بعد سنگ یا آجر دیگر را روی آن میگذارند؛ ملاط.
آژندcement 1واژههای مصوب فرهنگستانمواد کانی که در فضای میان دانههای رسوب سست تهنشین میشود و با به هم چسباندن دانهها جسمی متراکم به وجود میآورد
پهندلغتنامه دهخداپهند. [ پ َ هََ ] (اِ) دامی باشد که بدان آهو گیرند. (برهان ). تله : چون نهاد او پهند را نیکوقید شد در پهند او آهو.رودکی .
عندلغتنامه دهخداعند. [ ع ِ دَ / ع َ دَ / ع ُ دَ ] (ع اِ) ظرف غیرمتصرف است برای مکان ، خواه حقیقی باشد، مانند: جلست عند زید (نزد زید نشستم )؛ و خواه مجازی ، مانند: عند زید علم ٌ (زید را علمی است ). و برای زمان نیز بکار رود، م
حانثلغتنامه دهخداحانث . [ ن ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حنث . شکننده ٔقسم . خلاف کننده ٔ قسم . شکننده ٔ سوگند. سوگندشکننده . سوگندشکن . || زنهارخوار. || خلف وعده کننده . خلف عهد کننده . || مائل شده ازحق به باطل . || مائل شده از باطل به حق .- حانث گردانیدن کسی را ؛ مائل
حانطلغتنامه دهخداحانط. [ ن ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حنوط. || احمر حانط؛ نیک سرخ . سخت سرخ . سرخ سرخ . سرخی سرخ . احمر قانی . || ثمره ٔ غضا. || ادیم حانط؛ پوست سرخ رنگ . || مرد باگندم . مرد با گندم بسیار. || حانطالصرة؛ خداوند صره ٔ کلان . بسیاردرم . || حانطالی ّ؛ دشمن است با من و کینه دارد. (من
آژندیدنلغتنامه دهخداآژندیدن . [ ژَ دی دَ ] (مص ) آژندن . ملات و گل میان دو خشت یا آجر و سنگ گستردن دوسانیدن آن دو را.
آژندنلغتنامه دهخداآژندن . [ ژَ دَ ] (مص ) ملاط یعنی آژند میان دو خشت و مانند آن گستردن ، پیوستن آن دو را. || آجیدن . و رجوع به آزندن شود.
اژندلغتنامه دهخدااژند. [ اَ ژَ ] (اِ) گلی باشد که بر روی خشت پهن کنند و خشتی دیگر بر بالای آن نهند. و گل و لای ته حوض را نیز گفته اند. (برهان قاطع). سنگهای خرده ای را که بجهت استحکام بین سنگ و گل گذارند. (شعوری ). آژند. گلابه . ملاط. (السامی فی الاسامی ). و رجوع به آژند شود.
خوشهسنگgrapestoneواژههای مصوب فرهنگستانسنگآهکی متشکل از انبوههای از گندلهوارهای (peloids) کربناتی یا ذرات دیگر که با جلبکها یا آژند میکریتی به هم چسبیدهاند
خرلغتنامه دهخداخر. [خ َرر ] (اِ) گل سیاه ته جوی . (فرهنگ سروری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). آژند. گل ته آب . (فرهنگ سروری ). رجوع به ذیل کلمه ٔ خَر شود.
آژندیدنلغتنامه دهخداآژندیدن . [ ژَ دی دَ ] (مص ) آژندن . ملات و گل میان دو خشت یا آجر و سنگ گستردن دوسانیدن آن دو را.
آژندنلغتنامه دهخداآژندن . [ ژَ دَ ] (مص ) ملاط یعنی آژند میان دو خشت و مانند آن گستردن ، پیوستن آن دو را. || آجیدن . و رجوع به آزندن شود.
چالآژندpostpackingواژههای مصوب فرهنگستانآکندی که در گذشته در ستونچال ریخته میشد تا ستون یا تیر را در جای خود استوار کند متـ . چالآکند posthole fill