اکرکرهلغتنامه دهخدااکرکره . [ اَ ک َ ک َ رَ / رِ ] (اِ) عاقرقرحا. (فرهنگ فارسی معین ). ریشه ٔ دوایی که عاقرقرحا نیز گویند.(ناظم الاطباء). و رجوع به عاقرقرحا و اکرساد شود.
عقرقرحالغتنامه دهخداعقرقرحا.[ ع َ ق َ ق َ ] (معرب ، اِ) همان عاقرقرحا است که دارویی است بادافزا. (آنندراج ). رجوع به عاقرقرحا شود.
اکرسادلغتنامه دهخدااکرساد. [ اَ ک َ ](ع اِ) عرق مدنی که پیوک نیز گویند. (ناظم الاطباء). || ریشه ٔ دوایی که اکرکره و عاقرقرحا نیزگویند. (ناظم الاطباء). داروییست که آنرا عاقرقرحا گویند. (هفت قلزم ). رجوع به اکرکره و عاقرقرحا شود.
اککرالغتنامه دهخدااککرا. [ اَ ک َ ] (ع اِ) اکرکره و عاقرقرحا و عرق مدنی . (ناظم الاطباء). رجوع به مترادفات کلمه شود.
اکرکرهلغتنامه دهخدااکرکره . [ اَ ک َ ک َ رَ / رِ ] (اِ) عاقرقرحا. (فرهنگ فارسی معین ). ریشه ٔ دوایی که عاقرقرحا نیز گویند.(ناظم الاطباء). و رجوع به عاقرقرحا و اکرساد شود.
کاکرهلغتنامه دهخداکاکره . [ ک ِ / ک َرَ ] (اِ) داروئی است که آن را عاقر قرحا خوانند. باه را زیاد کند. (برهان ) (ناظم الاطباء). و آن بیخ گیاهی باشد و به عربی عودالقرح گویند. (برهان ). گویند اصل آن آکرکره بوده و لغت هندی است . (از آنندراج ).
اکلکرالغتنامه دهخدااکلکرا. [ اَ ک َ ک َ ] (اِ) اککرا. اکرکره و عاقرقرحا. (ناظم الاطباء). عاقرقرحا باشدو آنرا در دمشق عودالقرح و به یونانی قوزیون خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). و رجوع به مترادفات کلمه شود.