آگنجلغتنامه دهخداآگنج . [ گ َ ] (اِ) امعاء سطبر گوسفند و مانند آن بگوشت آکنده : عصیب و گرده برون کن تو زود و برهم کوب جگر بیازن و آگنج را بسامان کن وز این همه که بگفتم نصیب روز بزرگ غدود و زهره و سرگین و خون و فوکان کن . کسائی .</p
آگنجفرهنگ فارسی عمید۱. رودۀ گوسفند آکنده از گوشت پخته یا خوراکی دیگر.۲. (صفت) پرکرده؛ انباشته (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جگرآگنج.
آگنجفرهنگ فارسی معین(گَ) 1 - (ص مف .) در ترکیب با کلمات معنی انباشته و پر کرده می دهد: جگر آگنج . 2 - ( اِ.) رودة گوسفند آکنده از گوشت پخته یا خوراکی های دیگر.
غاز تایوانیAnas formosaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای کوچک جثه از اردکیان و راستۀ غازسانان با بدن حنایی یا قهوهای روشن و بالهای سفید
پیوست اطلاعاتیintelligence annexواژههای مصوب فرهنگستانسند پشتیبانی اطلاعاتی از یک طرح یا دستور عملیاتی که در مورد وضعیت دشمن اطلاعات کاملی به دست میدهد و وظیفۀ افراد و روشهای اجرایی را تعیین میکند
حانیشلغتنامه دهخداحانیش . (اِخ ) (مذکور در اشعیا 30:4) گمان میرود که یکی از شهرهای خالصه ٔ شاهی بوده که در جنوب تحفنیس واقع بوده . رجوع به تحفنیس شود. (قاموس کتاب مقدس ).
حنجلغتنامه دهخداحنج . [ ح َ ] (ع مص ) کج کردن . (ناظم الاطباء). کژ کردن کسی را. (منتهی الارب ). کژ کردن چیزی را: حنجه ؛ اماله عن وجهه . (آنندراج ) (اقرب الموارد). سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || عارض شدن : حنجت حاجة؛ عارض شد احتیاج . (منتهی ا
حنجلغتنامه دهخداحنج . [ ح ِ ] (ع اِ) دل و میانه ٔ هر چیزی . (بحر الجواهر). ریشه . (ناظم الاطباء). اصل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): رجع فلان الی حنجه و بنجه ؛ اَی رجع الی اصله . (اقرب الموارد). ج ، حِناج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
دوغ آگنجلغتنامه دهخدادوغ آگنج . [ گ َ ] (ص مرکب ) آگنده به دوغ . (یادداشت مؤلف ) : نه سکنجی که بود زهرآگین بل سکنجی که بود دوغ آگنج .سوزنی .
شاه لوتلغتنامه دهخداشاه لوت . (اِ مرکب ) (از: شاه + لوت ، غذا) غذای ممتاز. غذای شاهوار. || روده ٔ گوسفند باشد که به گوشت و مانند آن آگنده باشد. آکنج . آگنج . عصیب . رجوع به آگنچ شود.
زهرآگینلغتنامه دهخدازهرآگین . [ زَ ] (ص مرکب ) زهرآلوده و دارای زهر. (ناظم الاطباء). آمیخته به زهر. زهرآلود. سمی . (فرهنگ فارسی معین ). زهردار. زهرآلود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نه شکنجی که بود زهرآگین نه شکنجی که بود دوغ آگنج .سوزنی (یادد
عصیبلغتنامه دهخداعصیب . [ ع َ ] (ع ص ) سخت دشوار. (ترجمان القرآن جرجانی ). سخت و دشوار. (دهار): یوم عصیب ؛ روز سخت گرم یا روز سخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و نیز گویند: لیلة عصیب ، و عصیبة بکار نرود. (از اقرب الموارد) : و لما جأت رسلنا لوطاً سی ٔ بهم و ضاق بهم
زونجلغتنامه دهخدازونج . [ زَ وَ / زِ وَ ] (اِ) عصیب و روده و مانند آن بود که فراهم نوردند گرد یا دراز. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 57). زونج و لکانه عصب بود. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ، ایضاً). روده های گوسفند باشد که با گوشت و پیه پ
گردهلغتنامه دهخداگرده . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ) عضو مخصوص . (انجمن آرا). میان دو کتف که سنگینی کوله بر روی آن افتد. میان دو شانه . پائین گردن از پشت .- کار از گرده ٔ کسی کشیدن ؛ بنفع خود او رابکار واداشتن . || کلیه . (فرهنگ رشیدی
دوغ آگنجلغتنامه دهخدادوغ آگنج . [ گ َ ] (ص مرکب ) آگنده به دوغ . (یادداشت مؤلف ) : نه سکنجی که بود زهرآگین بل سکنجی که بود دوغ آگنج .سوزنی .