آینه بندانلغتنامه دهخداآینه بندان . [ ی ِ ن َ / ن ِ ب َ ] (اِمص مرکب ) عمل تزیین خانه و کوی با نهادن آیینه ٔ بسیار بر دیوارها و جز آن .
آینه بندانفرهنگ فارسی عمیدعمل بستن آیینههای بسیار بر در و دیوار خانه یا جای دیگر هنگام جشن و شادمانی.
واژگون ـ خمشگراana-campylotropousواژههای مصوب فرهنگستانویـژگـی تـخمـکی که یـکی از رشـتههای آوندی آن خم شده، و از پایۀ بند ناف بهطرف ناحیۀ بن تخمک خورش، که فقط در امتداد سطح پایین خم شده، کشیده شده است و پیکرۀ پایه (basal body) ندارد
واژگون ـ دوسوگراana-amphitropousواژههای مصوب فرهنگستانویژگی تخمکی که یکی از رشتههای آوندی آن خم شده و از پایۀ بند ناف بهطرف ناحیۀ بن تخمک خورش، که دارای خم تند در وسط و در امتداد سطح پایین و بالا است، کشیده شده است و اغلب یاختههای تمایزیافتۀ پیکرۀ پایۀ (basal body) آن در زاویۀ خمش قرار میگیرند
غاز تایوانیAnas formosaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای کوچک جثه از اردکیان و راستۀ غازسانان با بدن حنایی یا قهوهای روشن و بالهای سفید
تزیینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ین، دکوراسیون، آذین، آذینبندی، آینهبندان، آینهبندی، آرایش، زیباسازی زیب، زینت▼، تذهیب، لعاب، نثار (در خوراک)، مخلفات
بندانلغتنامه دهخدابندان . [ ب َ ] (پسوند) این کلمه بصورت مزید مؤخر به کلمات می پیوندند و بیشتر معنی مصدری یا وصفی بدانها می دهد: دربندان . حنابندان . میوه بندان . یخ بندان . شیشه بندان . آینه بندان . شهربندان .
آینهلغتنامه دهخداآینه . [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) آهن مصقول و آهن پرداخت کرده و شیشه و بلور پشت بزیبق کرده که صور اشیاء خارجی در آن افتد. مرآت . آیینه . آبگین . آبگینه . و از آن مسطح و محدب و مقعر باشد : فرستاد از آن آهن تیره رنگ
آینهلغتنامه دهخداآینه . [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) پاره های آهن که جنگجویان بر پشت و سینه و ران راست کردندی دفاع را، و ظاهراً مجموع آن را چهارآینه یا چارآیینه خواندندی : سازد فلک ز عزم تو دایم سلاح خویش دارد شجاع روز وغا در بر آینه
آینهلغتنامه دهخداآینه . [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) در کلمه ٔ هرآینه ، ظاهراً مخفف هرآیینه است و آیینه به معنی آیین یعنی صورت و گونه و سان ، و مجموع مرکب بمعنی بهر حال و در هر حال و بهر روی و بهر صورت و لاجرم . (زمخشری ) : همه سر آرد با
آینهلغتنامه دهخداآینه . [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) ظاهر پوست گاو از پستانها تا دُبُر. || وضع موی این قسمت از پوست در ماده گاوکه بعقیده ٔ بعض علماء فن کیفیت و چگونگی شیر را در اختلافات آن توان شناخت .
چهارآینهلغتنامه دهخداچهارآینه . [ چ َ / چ ِ ی ِ ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) چهارآیینه . چارآینه . نوعی جامه ٔ جنگ که سابقاً بهنگام رزم آن را میپوشیدند و آن دارای چهار قطعه آهن صیقلی شده و آینه مانند بود، که در پیش سینه قرار میگرفت (از
دام آینهلغتنامه دهخدادام آینه . [ ی ِ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب ) دستگاهی که قطعات آینه بر آن نصب کنند تا بر اثر تابش خورشید و انعکاس شعاع آن ، پرندگان را بخود کشد تا صید شوند.
چارآینهلغتنامه دهخداچارآینه . [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) یکی از پوشش های جنگجویان قدیم . نوعی از اسلحه و این عبارت از چهار پاره آهن پهن باشد که در زره بر سینه پیوند کنند. (آنندراج ). نوعی از لباس جنگ که چهار تخت از آهن ساخته و در مخمل گرفته گرد پشت و سینه کشند
قاب آینهلغتنامه دهخداقاب آینه . [ ب ِ ی ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چارچوب که آینه در آن گیرد.
نیم آینهلغتنامه دهخدانیم آینه . [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) در دو بیت زیر از مجیر آمده و معنی آن معلوم نشد و احتمالاً آینه ٔ کوچکی بوده است : ای دلت از نه فلک ساخته نیم آینه وی ز دلت هشت خلد یافته صد میزبان . <p class="author"