ابارلغتنامه دهخداابار. [ اَب ْ با ] (ع ص ، اِ) سوزنگر. سوزن فروش . || کیک . || چاه کن . کن کن . مقنی . || اشیاف ابار؛ دوائی است درد چشم را. || رصاص اسود. سرب سوخته .
ابارلغتنامه دهخداابار. [ اِ ] (ع مص ) گشن دادن خرمابن . گرددادن نخل . || نیش زدن کژدم . || سوزن دادن سگ را. || غیبت کردن کسی را. || هلاک گردانیدن . || اصلاح کشت .
حبارلغتنامه دهخداحبار. [ ] (اِخ ) شهریست [ به ناحیت کرمان ] میان سیرگان و بم . جایی سردسیر و هوای درست و آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و مردم بسیار. (حدود العالم ).
حبارلغتنامه دهخداحبار. [ ح َب ْ با ] (ع ص ) سمعانی گوید: هذه النسبة الی بیع الحبر و عمله و هو السواد الذی یکتب به .و فیروزآبادی گوید: حبار بمعنی حبرفروش غلط باشد.
چابارلغتنامه دهخداچابار. (اِخ ) دهی جزء دهستان بزجلو بخش وفس شهرستان اراک در 17 هزارگزی جنوب خاوری کمیجان و 8 هزارگزی راه مالرو عمومی .کوهستانی و سردسیر است با 202 تن سکنه ، آب آن از قنات ، مح
ابارهلغتنامه دهخدااباره . [ اَ رَ ] (اِخ ) آواران . مردم آوار. قومی از اورال وآلتائی که مدت سه قرن در اروپا قتل و غارت کردند.
ابارتلغتنامه دهخداابارت . [ اِ رَ ] (ع مص ) اِباره . گشن دادن خرمابن و اصلاح آن . || اصلاح زرع و کشت . || هلاک کردن .
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) ابن ابار. محمدبن عبداﷲبن ابی بکر قضاعی . رجوع به ابن ابار ابوعبداﷲ... شود.
ابارهلغتنامه دهخدااباره . [ اَ رَ ] (اِخ ) آواران . مردم آوار. قومی از اورال وآلتائی که مدت سه قرن در اروپا قتل و غارت کردند.
ابارتلغتنامه دهخداابارت . [ اِ رَ ] (ع مص ) اِباره . گشن دادن خرمابن و اصلاح آن . || اصلاح زرع و کشت . || هلاک کردن .
دریابارلغتنامه دهخدادریابار. [ دَرْ ] (اِ مرکب ) (دریا+ بار، پسوند مکان ). دریای بزرگ . (ناظم الاطباء) : نه عود گردد هر چوب کان به رنج و به جهدبه گل فروکنی اندر کنار دریابار. فرخی .چو شهریار زمانه به باره اندر شدخبر شنید که رفت او
دریابارلغتنامه دهخدادریابار. [ دَرْ ] (اِخ ) بحرالجزائر : جاوه نام ولایتی است از دریابار. (سروری ج 1 ص 365). و رجوع به بحرالجزائر و دریای بحرالجزائر در ردیفهای خود شود.
دریابارلغتنامه دهخدادریابار. [ دَرْ ] (اِخ ) نام شهری است . (برهان ). جانب جنوبی لارستان وکرمان را دریابار گویند. (حاشیه ٔ معین بر برهان ).
چابارلغتنامه دهخداچابار. (اِخ ) دهی جزء دهستان بزجلو بخش وفس شهرستان اراک در 17 هزارگزی جنوب خاوری کمیجان و 8 هزارگزی راه مالرو عمومی .کوهستانی و سردسیر است با 202 تن سکنه ، آب آن از قنات ، مح
مالابارلغتنامه دهخدامالابار. (اِخ ) قسمتی از جنوب غربی هندوستان که در حدود 4758000 تن سکنه دارد که یک سوم آن را مسلمانها تشکیل میدهند. مرکز آن کالیکوت است . (از بریتانیکا و لاروس ).