ابتساملغتنامه دهخداابتسام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نرم خندیدن . دندان سپید کردن . لبخند. لب خنده زدن . تبسم . لب خنده . شکرخند. شکرخنده .
ابتسامفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لبخند زدن ، تبسم کردن . 2 - (اِمص .) شکرخند، لبخنده .
تبسم کردنلغتنامه دهخداتبسم کردن . [ ت َ ب َس ْ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لب شیرین کردن ، لب سفید کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 88). ابتسام . لبخند زدن : عمر تبسم کرد و ایشان رااشاره کرد بازگردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="ltr"
جزائریلغتنامه دهخداجزائری . [ ج َ ءِ ] (اِخ ) شیخ عمربن علی راشدی . او راست : ابتسام العروس و وشی الطروس فی مناقب قطب الاقطاب سیدی احمدبن عروس . (از معجم المطبوعات ).
خندیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. خنده زدن، خنده کردن، ضحک، قهقهه زدن ≠ گریستن ۲. ابتسام، تبسم کردن، لبخند زدن ۳. شکفتن، شکوفا شدن، وا شدن، باز شدن ≠ پژمردن، خشکیدن ۴. سبزشدن ≠ خشک شدن ۵. درخشیدن، روشنشدن ≠ غروب کردن