ابتلاللغتنامه دهخداابتلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) تر شدن . (زوزنی ). || از بیماری به شدن . نیکو شدن حال پس از بدی و سختی . || آب بزیر پوستش دویدن پس از نزاری .
ابتلالفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - تر شدن . 2 - خوب شدن حال پس از بیماری و سختی . 3 - چاق شدن پس از نزاری .
تبلللغتنامه دهخداتبلل . [ ت َ ب َل ْ ل ُل ْ ] (ع مص ) ابتلال . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ). تر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). تر گردیدن . || به شدن از بیماری . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نیکوحال شدن بعد از لاغری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطب
شفا یافتنلغتنامه دهخداشفا یافتن . [ ش ِ / ش َ ت َ ] (مص مرکب ) خوب شدن .بِه ْ شدن . ابلال . بلول . ابتلال . تبلل . استبلال . بِه ْ شدن از بیماری . صحت یافتن . بهبود یافتن . تندرست شدن . (یادداشت مؤلف ). استشفاء. (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). اشتفاء. (منت
بلةلغتنامه دهخدابلة. [ ب ُل ْ ل َ ] (ع اِ) تری گیاه تر. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || بقیه ٔ علف . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || تازگی . جوانی . (منتهی الارب ). || رطوبت و تری : اِسقه علی بلته ؛ بر ابتلال و غمناکی آن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). |
به شدنلغتنامه دهخدابه شدن . [ ب ِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به گشتن . شفا یافتن . ابتلال . استبلال تبلل . بلول . ابلال . نیکو شدن . ملتئم گشتن . خوب شدن : باد بر سر حارث دمید و آن جراحت وزخم هم در وقت به شد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).اگر به شوم گر نهم سر بمرگ که م