ابداللغتنامه دهخداابدال . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بدَل یا بدیل . عده ای معلوم از صلحا و خاصان خدا که گویند هیچگاه زمین از آنان خالی نباشد و جهان بدیشان برپایست و آنگاه که یکی از آنان بمیرد خدای تعالی دیگری را بجای او برانگیزد تا آن شمار که بقولی هفت و بقولی هفتاد است همواره کامل ماند. این قوم بد
ابداللغتنامه دهخداابدال . [ اَ ] (اِخ ) یکی از شعرای فارسی از مردم اصفهان . تاریخ حیات وی معلوم نیست . ابتدا دکان عطاری داشت و بواسطه ٔ عشق دیوانه شده سه سال در اصفهان سر و پا برهنه میگردیده ، پس از آن به تبریز رفته پنج سال با ارامنه معاشرت داشته و در میکده ها بسر برده و عاقبت بعبادت و طاعت رغ
ابداللغتنامه دهخداابدال . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بِدل و بَدل . و نیز ابدال جمع بدیل آمده است چون بُدلاء. - ابدال اسماء ؛ اسماء مبهمه . اسماء مضمره . خوالف .
ابداللغتنامه دهخداابدال . [ اِ ] (ع مص ) بدل کردن . تاخت زدن . دگش کردن . بجای چیزی گرفتن یا دادن یا گذاشتن . || قرار دادن حرفی بجای حرف دیگر برای دفع ثقل و سنگینی . || یکی از اقسام نه گانه ٔوقف مستعمل چون تبدیل تاء به هاء در رحمت و رحمه .
حسن ابداللغتنامه دهخداحسن ابدال . [ ح َ س َ ن ِاَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروه ٔ شهرستان سنندج در 12هزارگزی گل تپه و نه هزارگزی به آخر شوسه ٔ همدان - بیجار. کوهستانی و سردسیر است . 250تن سکنه ٔ شیعه ٔ ترکی و فارس
چراغ ابداللغتنامه دهخداچراغ ابدال . [ چ ِ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شاهین دژ شهرستان مراغه در 14هزارگزی جنوب شاهین دژ و 15هزارگزی باختر راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب واقع شده . کوهستانی و هوایش سالم است و <span class
چشمه ابداللغتنامه دهخداچشمه ابدال . [ چ َ / چ ِ م َ اَ ] (اخ ) ده کوچکی از دهستان خانمیرزا بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 60 هزارگزی شمال خاور لردگان و 10 هزارگزی راه لردگان به پل کره واقع است و <sp
کوچک ابداللغتنامه دهخداکوچک ابدال . [ چ َ / چ ِ اَ ] (اِ مرکب ) به اصطلاح قلندران ، مرید را گویند که از دیگر مریدان صغیر و خردسال باشد.(غیاث ). به اصطلاح ، مرید و پیرو قلندران پیشدست . خردسال فقرا خواه از پیر در سال خرد باشد و خواه سالخورده . (بهار عجم ). به اصطلاح
ابدالاَّبادلغتنامه دهخداابدالاَّباد. [ اَ ب َ دُل ْ ] (از ع ، اِ مرکب ) در تداول فارسی نوعی جامه است از پنبه .
ابدالاَّبادلغتنامه دهخداابدالاَّباد. [ اَ ب َ دُل ْ ] (از ع ، اِ مرکب ) در تداول فارسی نوعی جامه است از پنبه .
حسن ابداللغتنامه دهخداحسن ابدال . [ ح َ س َ ن ِاَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروه ٔ شهرستان سنندج در 12هزارگزی گل تپه و نه هزارگزی به آخر شوسه ٔ همدان - بیجار. کوهستانی و سردسیر است . 250تن سکنه ٔ شیعه ٔ ترکی و فارس
چراغ ابداللغتنامه دهخداچراغ ابدال . [ چ ِ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شاهین دژ شهرستان مراغه در 14هزارگزی جنوب شاهین دژ و 15هزارگزی باختر راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب واقع شده . کوهستانی و هوایش سالم است و <span class
چشمه ابداللغتنامه دهخداچشمه ابدال . [ چ َ / چ ِ م َ اَ ] (اخ ) ده کوچکی از دهستان خانمیرزا بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 60 هزارگزی شمال خاور لردگان و 10 هزارگزی راه لردگان به پل کره واقع است و <sp
کوچک ابداللغتنامه دهخداکوچک ابدال . [ چ َ / چ ِ اَ ] (اِ مرکب ) به اصطلاح قلندران ، مرید را گویند که از دیگر مریدان صغیر و خردسال باشد.(غیاث ). به اصطلاح ، مرید و پیرو قلندران پیشدست . خردسال فقرا خواه از پیر در سال خرد باشد و خواه سالخورده . (بهار عجم ). به اصطلاح
الف ابداللغتنامه دهخداالف ابدال . [ اَ ل ِ ف ِ اَ ] (اِخ ) از مصاحبان سلطان یعقوب و شاه طهماسب اول . سام میرزا در تحفه ٔ سامی آرد: اصل او از بلخ بود تخلصش مطیعی ، اما بعد تخلص خود را الف ابدال قرار داد. مصاحب سلطان یعقوب در آذربایجان بود. این اشعار از اوست :تاج شاهی که شرف برسر قیصر داردهر