ابراجلغتنامه دهخداابراج . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ بُرج : رایهای تو در آفاق مصالح بدُرُست سعدهائی است که در انجم و در ابراج است . مسعودسعد.چون بیک شب مه بُرد ابراج رااز چه منکر میشوی معراج را.مولوی .
ابراجفرهنگ فارسی معین( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ برج ؛ برج ها، دوازده برج منطقة البروج . 2 - کوشک و قلعه .
ابرازلغتنامه دهخداابراز. [ اِ ] (ع مص ) نمودن . پیدا کردن . بیرون آوردن . (زوزنی ). بیرون کردن چیزی را. آشکار کردن . اظهار. ظاهر کردن . عرض کردن . || گشادن نامه . || زر خالص گرفتن . || عزم سفر کردن .
لوغولغتنامه دهخدالوغو. (اِخ ) شهری به اندلس . مدینة لوغو و هی من زمن الرومانیین و لهاسور لایزال قائماً و علیه ابراج کثیرة و قد استولی علی هذه البلدة العرب ، فیما استولوا علیه . (الحلل السندسیة ج 2 ص 59).
برجلغتنامه دهخدابرج . [ ب َ رَ ] (ع مص ) فراخ عیش شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سپیدی سخت سپید و سیاهی سخت سیاه شدن چشم و فراخ چشم گردیدن . (از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). || (ص ) خوبروی با جمال . || روشن و نمایان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، ابراج . (منتهی الار
برجفرهنگ فارسی معین(بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جای بلندی که برای نگهبانی عمارت و قلعه درست کنند. 2 - قلعه ، د ژ. 3 - هر یک از دوازده برج منطقة البروج که خورشید هر ماه در یکی از آن ها قرار می گیرد: 1 - حمل (فروردین ). 2 - ثور(اردیبهشت ). 3 - جوزا (خرداد). 4 - سرطان (تیر). 5 - اسد (مرداد). 6 - سنبله (شهریور). 7 - میزان (م
کاجویلغتنامه دهخداکاجوی . (اِخ ) (امیر ...) از دلاوران درگاه دانشمند بهادر. دانشمند بهادر رااین کلمات خوش آمد به رفتن حصار راغب و مایل گشت پسر خود لاغری را پیش خواند و گفت با بیست تن از شجعان سپاه و مبارزان درگاه بحصار رود و در عقب او کاجوی را با ده مرد دیگر بفرستاد و پس از وی منکوی را با جماع