ابروفراخیلغتنامه دهخداابروفراخی . [ اَ ف َ ] (حامص مرکب ) گشاده روئی . بشاشی . بشاشت . خوشروئی . خوش منشی . خوشخوئی . تازه روئی . خوش خلقی . شکفته روئی : دل شه در آن مجلس تنگباربه ابروفراخی درآمد بکار.نظامی .
تنگبارلغتنامه دهخداتنگبار. [ ت َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به اصطلاح سالکان ، حضرت باریتعالی است به اعتبار وحدت حقیقی که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست ، نه از طریق وجود و نه از راه تعقل . (برهان ). به اصطلاح سالکان ، کنایه از وحدت حقیقی است که آنجا گنجایش هیچ چیز نیست . (آنندراج ) :</sp
بارلغتنامه دهخدابار. (اِ) پشته ٔ قماش و خروار و آنچه بر پشت توان برداشت . (برهان ). پشتواره است و آن پشته ها باشد کوچک از هیزم و علف و غیره که بر پشت بندند. کاره . (برهان : کاره ).حمل و بسته و هر چیز که برای حمل کردن فراهم کنند. (ناظم الاطباء). چیزی که بر سر و پشت و مرکب بردارند.(رشیدی ). مج