ابلغلغتنامه دهخداابلغ. [ اَ ل َ ] (ع ن تف ) بلیغتر. رساتر: ابلغ از قس بن ساعده ٔ ایادی . کنایه ابلغ از تصریح است .
حبلقلغتنامه دهخداحبلق . [ ح َ ب َل ْ ل َ ] (ع اِ) گوسفند خُرده . (مهذب الاسماء). گوسفندان ریزه که کلان نشوند. بزهای کوتاه بالا و فرومایه . (منتهی الارب ).
هبلقلغتنامه دهخداهبلق . [ هََ ب َل ْ ل َ ] (ع ص ) کوتاه قامت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کوتاه قامت فربه . (معجم متن اللغة). لام آن بدل است از نون هبنق . (تاج العروس ).
ابلقلغتنامه دهخداابلق . [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام قلعه ٔ سموأل بن عادیای یهودی و آنرا ابلق فرد نیز خوانند. و مشرف باشد بر تیما، میان حجاز و شام و آثار ابنیه ای از خشت خام بدان جا برجایست و از آنرو آن قلعه را ابلق خوانند که از دور بسیاهی و سپیدی زند.
ابلقلغتنامه دهخداابلق . [ اَ ل َ ] (ع ص ، اِ) بعض لغت نامه نویسان فارسی این کلمه را معرب ابلک فارسی گفته اند لکن لغویون عرب اشاره ای بدان نکرده اند. دورنگ : خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست . منوچهری
ذوسدرلغتنامه دهخداذوسدر. [ س ِ ] (اِخ ) نام موضعی است در شعر ابوذویب و در شعر عباس بن مرداس که گوید:ابلغ ابا سلمی رسولا یروعه و لو حل ذاسدر و اهلی بعسجل . (از المرصع).
تلززلغتنامه دهخداتلزز. [ ت َ ل َزْ زُ ] (ع مص ) شدة التصاق . (بحر الجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و متی کانت العظام اکثر تلززا کانت منفعتها ابلغ . (ابن البیطار، یادداشت ایضاً).