ابوعمرولغتنامه دهخداابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) حکم . از او محمدبن طلحه و ابوعمرو از ضرار روایت کند.
ابوعمرولغتنامه دهخداابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) حکم . از روات حدیث است و از ضرار بن عمرو روایت کند.
عبدالرحمانلغتنامه دهخداعبدالرحمان . [ ع َ دُرْ رَ ] (اِخ ) ابن عمرو، مکنی به ابوعمرو معروف به اوزاعی . رجوع به ابوعمرو اوزاعی شود.
بشرلغتنامه دهخدابشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سری ، ابوعمرو، تابعی است . رجوع به المصاحف ص 74، 83 و 118، و ابوعمرو در همین لغت نامه شود.
بستانلغتنامه دهخدابستان .[ ب ُ ] (اِخ ) ابوعمرو عراقی از شیوخ ثعلبی است و اوراست تفسیری ، مرحوم دهخدا در فیشی بی ذکر مأخذ چنین آورده اند: ولیکن چلبی در کشف الظنون چ 1941 م . ستون 441 ج 1 ابوع