ابویلغتنامه دهخداابوی . [ اَ ب َ] (ع ص نسبی ) منسوب به اب . پدری . || (از ع ، اِ) عامیان فارسی زبان این صورت را بغلط بمعنی پدراستعمال کنند و ابوی من ، ابوی او، ابوی تو گویند.
مدیریت بر مبنای سرکشیmanagement by walking around, management by wandering about, management by walking about, MBWAواژههای مصوب فرهنگستانروشی در مدیریت که در آن بر حضور مستقیم و سرزدة مدیریت در امور کاری و گفتوگو با کارمندان تأکید میشود
اطلاعات هزینههای محلیinformation about typical costsواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات مربوط به هزینههای اضافی احتمالی خرید کالاهای محلی و خدمات متداول در هر مقصد گردشگری
اطلاعات ورودentry information about a countryواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات مربوط به قوانین و مقررات ورود به یک کشور و عبور و خروج از آن
اطلاعات فراغتی ـ ورزشیinformation about sport and leisure facilitiesواژههای مصوب فرهنگستانریز اطلاعات تسهیلات ورزشی و فراغتی موجود در مقصد اعم از اینکه در قرارداد قید شده باشد یا نشده باشد
پاگابویلغتنامه دهخداپاگابوی . (ص ) مبرا از معاصی و کبائر یعنی عفیف و معصوم . این لغت در فرهنگ شعوری آمده ولی جای دیگر دیده نشده است . و ظاهراً مجعول است .
ابویحییلغتنامه دهخداابویحیی . [ اَ بو ی َ یا ] (اِخ ) ساجی . زکریابن یحیی بن محمد. رجوع به زکریا... شود.
مادرفرهنگ مترادف و متضاد۱. ام، مام، مامان، ننه، والده ≠ پدر، اب، ابوی ۲. اصل، ریشه ۳. باعث ۴. اصل، منشا، جرثومه
پدریلغتنامه دهخداپدری . [ پ ِ دَ ] (حامص ) از پهلوی ابی تریه . اُبوّت . حالت و چگونگی پدر. || (ص نسبی ) منسوب به پدر. اَبی . اَبوی : برادرِ پدری ؛ برادر اَبی .
اخویلغتنامه دهخدااخوی . [ اَ خ َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به أخ و اخت . و اینکه عوام فارسی زبانان آنرا بمعنی برادر گویند غلط است چنانکه ابوی بمعنی پدر.
مذکرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی نر، مرد، آقا، رجل، جنس خشن، ذکر، ذکور، مردک، آغا، پیرمرد شوهر، شوی، زوج، همسر برادر، داداش، اخوی پدر، ابوی، ناپدری، پدرخوانده، پدربزرگ، عمو، دایی، باجناق مروت، مردانگی
ابویحییلغتنامه دهخداابویحیی . [ اَ بو ی َ یا ] (اِخ ) ساجی . زکریابن یحیی بن محمد. رجوع به زکریا... شود.
سابویلغتنامه دهخداسابوی . (اِخ ) نام شهری است در طرف شمالی سمرقند، و تا سمرقند هفت فرسخ است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
پاگابویلغتنامه دهخداپاگابوی . (ص ) مبرا از معاصی و کبائر یعنی عفیف و معصوم . این لغت در فرهنگ شعوری آمده ولی جای دیگر دیده نشده است . و ظاهراً مجعول است .
بابویلغتنامه دهخدابابوی . [ ] (اِخ ) نام یک ایرانی معروف زمان خسرو پرویز. (اصل کلمه پاپوی یعنی پدر جان ، مصغر پاپا، معرب آن بابوَیَة و کلمه ٔ ابن بابویه ازین اصلست نظیر سیبُوَیْه که اصلش سیبوَیْه یعنی سیب کوچک بوده ). (فرهنگ شاهنامه ٔ رضازاده ٔ شفق ص 34).