ابیولغتنامه دهخداابیو. [ اَ وْ ] (ص ) آبی . نیلگون . کبود. ازرق . آسمانگون . آسمان جون : نساء شام پس پرده های چرخ شدندلوای روز چو برزد سر از فضای ابیو.آذری .
مدیریت بر مبنای سرکشیmanagement by walking around, management by wandering about, management by walking about, MBWAواژههای مصوب فرهنگستانروشی در مدیریت که در آن بر حضور مستقیم و سرزدة مدیریت در امور کاری و گفتوگو با کارمندان تأکید میشود
اطلاعات هزینههای محلیinformation about typical costsواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات مربوط به هزینههای اضافی احتمالی خرید کالاهای محلی و خدمات متداول در هر مقصد گردشگری
اطلاعات ورودentry information about a countryواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات مربوط به قوانین و مقررات ورود به یک کشور و عبور و خروج از آن
اطلاعات فراغتی ـ ورزشیinformation about sport and leisure facilitiesواژههای مصوب فرهنگستانریز اطلاعات تسهیلات ورزشی و فراغتی موجود در مقصد اعم از اینکه در قرارداد قید شده باشد یا نشده باشد
ابیوردلغتنامه دهخداابیورد. [ اَ وَ ] (اِخ ) یاقوت گوید: ایرانیان در اخبار خویش آرندکه کیکاوس زمینی را بخراسان به اقطاع باوردبن گودرزکرد و او شهری بدانجا بساخت که بنام بانی آن باورد منسوب شد. و بخراسان میان سرخس و نساء واقع است و آبی ناگوار و هوائی وبائی دارد و بیماری عرق (مراد عرق مدنی است ) بد
ابیونلغتنامه دهخداابیون . [ اَ ] (معرب ، اِ) افیون . اپیون . هپیون . مَهاتل . مَهاتُول . تریاک : بریده هوش جهان هیبت تو چون ابیون .رجوع به اپیون و هپیون شود.
ابیوهةلغتنامه دهخداابیوهة. [ اَ هََ ] (اِخ ) قریه ای از صعید مصر به اشمونین . (معجم البلدان ). و آنرا اتنوهه نیز گفته اند.
ابیوردیلغتنامه دهخداابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) این نسبت بی قیدی دیگر در دو جا در کشف الظنون آمده است : یکبار در کلمه ٔ ایساغوجی و حاشیه ٔ شرح حسام الدین کاتی بر ایساغوجی ابهری بدو نسبت داده شده است و دیگر در مطالعالانوار ارموی حاشیه ای بر این کتاب بدو منسوب داشته است .
ابیقلغتنامه دهخداابیق . [ اَ ] (ص )این صورت را صاحب فرهنگ شعوری آورده و بدین بیت آذری تمثل جسته و معنی آنرا کبود گفته است : نسای شام پس پرده های چرخ شدندلوای روز چو برزد سر از فضای ابیق .و این غلط است چه در شعر آذری ابیو است که صورتی است از آبی بمعنی کبود.<
آبیلغتنامه دهخداآبی . (ص نسبی ) برنگ آب . کبود. ازرق . نیلی . نیلگون . نیلوفری . کوود. آبیو. رنگ کبود روشن . و گاه آبی آسمانی گویند و از آن آبی سخت روشن خواهند و این همان آسمانجونی و آسمانگونه است . و آبی سیر گویند و از آن آبی پررنگ و گرفته اراده کنند و مقابل آن آبی روشن است . || منسوب به آب
ابیوردلغتنامه دهخداابیورد. [ اَ وَ ] (اِخ ) یاقوت گوید: ایرانیان در اخبار خویش آرندکه کیکاوس زمینی را بخراسان به اقطاع باوردبن گودرزکرد و او شهری بدانجا بساخت که بنام بانی آن باورد منسوب شد. و بخراسان میان سرخس و نساء واقع است و آبی ناگوار و هوائی وبائی دارد و بیماری عرق (مراد عرق مدنی است ) بد
ابیون البطریقلغتنامه دهخداابیون البطریق . [ ] (اِخ ) ابن الندیم گوید او کمی پیش از ظهور اسلام یا کمی پس از آن میزیسته است و او راست : کتاب العمل بالأسطرلاب المسطح . (ابن الندیم ). و در تاریخ الحکماء قفطی آمده است که اوحکیم ریاضی و مهندس و عالم بصناعت آلات فلکیه بود.
ابیونلغتنامه دهخداابیون . [ اَ ] (معرب ، اِ) افیون . اپیون . هپیون . مَهاتل . مَهاتُول . تریاک : بریده هوش جهان هیبت تو چون ابیون .رجوع به اپیون و هپیون شود.
ابیوهةلغتنامه دهخداابیوهة. [ اَ هََ ] (اِخ ) قریه ای از صعید مصر به اشمونین . (معجم البلدان ). و آنرا اتنوهه نیز گفته اند.
ابیوردیلغتنامه دهخداابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) این نسبت بی قیدی دیگر در دو جا در کشف الظنون آمده است : یکبار در کلمه ٔ ایساغوجی و حاشیه ٔ شرح حسام الدین کاتی بر ایساغوجی ابهری بدو نسبت داده شده است و دیگر در مطالعالانوار ارموی حاشیه ای بر این کتاب بدو منسوب داشته است .