اتجارلغتنامه دهخدااتجار. [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) بازرگانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). خرید و فروش کردن . معامله . سودا. بیع و شری . تجارت . (زوزنی ) : هرکه شد مر شاه را او جامه دارهست خسران بهر شاهش اتّجار. مولوی .|| دارو بگلوی خود ف
اتجارفرهنگ فارسی معین(اِ تِّ) [ ع . ] (مص ل .) بازرگانی کردن ، خرید و فروش کردن ، معامله ، سودا، بیع و شری ، تجارت .
ایتجارلغتنامه دهخداایتجار. [ ت ِ] (ع مص ) ائتجار. صدقه دادن بطلب اجر. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اجرت گرفتن بر کاری به مبلغی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اجیر شدن کسی را به مبلغی . (از اقرب الموارد).
ایتزارلغتنامه دهخداایتزار. [ ت ِ ] (ع مص ) ائتزار. ازار پوشیدن و به ابدال همزه به تا و ادغام تا در تا نباید گفت و آنکه در بعض حدیث آمده از تحریفات رواة است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
متجرلغتنامه دهخدامتجر. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) تجارت کننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از اتجار. و رجوع به اتجار شود.
تجارت کردنلغتنامه دهخداتجارت کردن . [ ت ِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سوداگری کردن . (ناظم الاطباء). بازرگانی . اتجار. تجارة. رجوع به تجارت و تجارة در همین لغت نامه شود.
بازرگانیلغتنامه دهخدابازرگانی . [ زَ ] (حامص ) تجارت . سوداگری . داد و ستد. خرید و فروش . ستد و داد. معامله .(منتهی الارب ) (المنجد). رَقاحَه . مُتاجَرَه . (منتهی الارب ). تَجر. اِتجار. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). ضَیعَه . (منتهی الارب ) : و بازرگانی شان [ بازرگان
جامه دارلغتنامه دهخداجامه دار. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) مأمور نگاهداری جامه . معرب است . و مخفف آن جمدار است . (دزی ج 1 ص 212).مردی که در حمام نگاهبان جامه ٔ بحمام آمدگان است . آنکه جامه های مرد