اتماملغتنامه دهخدااتمام . [ اِ ] (ع مص ) انجام دادن . به پایان رسانیدن . پرداختن . اکمال . تمام کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فرجامانیدن : واﷲ الموفق لاتمام ما فی نیتی بفضله و کرمه . (تاریخ بیهقی ). کسان حاجب بکتکین گفتند که امروز ... شغلی فریضه است .. تا آن اتم
اتمامفرهنگ فارسی عمید۱. تمام کردن؛ به پایان رساندن.۲. انجام دادن؛ به انجام رساندن.۳. [قدیمی] ازبین بردن؛ هلاک کردن.
اطماملغتنامه دهخدااطمام . [ اِ ] (ع مص ) وقت بریدن موی رسیدن . گویند: اَطَم َّ شعره . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). اطمام شعر فلان ؛ هنگام ستردن آن فرارسیدن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). استطمام . (اقرب الموارد) (متن اللغة). به ستردن آمدن موی . (تاج المصادر بیهقی ).<
ایتماملغتنامه دهخداایتمام . [ ت ِ ] (ع مص ) ائتمام . قصد کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || اقتدا کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): ائتموا بالامام ؛ اقتدا کرد به امام . (ناظم الاطباء).
اتمامِحجتultimatumواژههای مصوب فرهنگستاناخطار کتبی نهایی دولتی به دولت دیگر در مورد انجام دادن کاری یا برآوردن خواستهای که عدم توجه به آن ممکن است به جنگ یا اقدامات خصمانه منجر شود متـ . زنهاره
اتمامِحجتultimatumواژههای مصوب فرهنگستاناخطار کتبی نهایی دولتی به دولت دیگر در مورد انجام دادن کاری یا برآوردن خواستهای که عدم توجه به آن ممکن است به جنگ یا اقدامات خصمانه منجر شود متـ . زنهاره
ناتماملغتنامه دهخداناتمام . [ ت َ ] (ص مرکب ) نابالغ. (غیاث ) (آنندراج ). تمام و کامل نشده . (ناظم الاطباء).ناپخته . نپخته . خام . ناقص . مقابل کامل : وگر در بازگشتن ناتمام است به آتش در بماند زانکه خام است . ناصرخسرو.از طاعت تمام شو
اعتراض کلام قبل از اتماملغتنامه دهخدااعتراض کلام قبل از اتمام . [ اِ ت ِ ض ِ ک َ ق َ اَ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )صاحب حدائق السحر آرد: این عمل را ارباب صناعت حشو نیز خوانند و این صنعت چنان باشد که شاعر در بیت معنی آغاز نهد (و) پیش از آن که معنی تمام شود سخن دیگر در میان بگوید، آنگاه بتمام کردن آن معنی بازرود
الاکرام بالاتماملغتنامه دهخداالاکرام بالاتمام . [ اَ اِ م ُ بِل ْ اِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) نیکوئی کردن بکامل کردن آنست . این جمله را هنگامی گویندکه کسی نیکی از دیگری دیده و انتظار بیشتری دارد.
جرعه ٔ ناتماملغتنامه دهخداجرعه ٔ ناتمام . [ ج ُ ع َ / ع ِ ی ِت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آشام ناقص : جان خاک تو شد که خاک راهم از جرعه ٔ ناتمام روزی است .خاقانی .