اثیرلغتنامه دهخدااثیر. [ اَ ] (ع ص ، از اتباع ) از اتباع است : شی ٔ کثیرٌ اثیر. مانند بثیر. (منتهی الارب ).
اثیرلغتنامه دهخدااثیر. [ اَ ] (اِخ ) ابومحمد محمدبن عبدالکریم . از اهل جزیره ٔ ابن عمر، جدّ ابوالسعادات مبارک بن محمدبن محمد ملقب به مجدالدین و معروف به ابن اثیر است . رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 238 شود.
اثیرلغتنامه دهخدااثیر. [ اَ ] (اِخ ) مجدالدین . مؤلف حبیب السیر در تحت عنوان ِ «گفتار در بیان وصول اختر طالع مجدالملک یزدی به اوج اقبال و رجعت کوکب دولت خواجه شمس الدین محمد بحدود وبال » (ج 2 صص 37 - <span class="hl" dir="lt
حثرلغتنامه دهخداحثر. [ ح َ ث َ ] (ع اِ) غوره ٔ انگور و خرمادانه های نو برآمده ٔ انگور در خوشه . || بار درخت پیلو. نوعی از سماروغ که آن به خاک جمعکرده شده ماند و هرگاه آن را برکنند از زیر آن ریگ برآید. و ظاهراً مراد همان طملان ترچ و دنبلان فارسی باشد. || دردی . (منتهی الارب ). عکر. خره . لرد.
اثیرالدینلغتنامه دهخدااثیرالدین . [ اَ رُدْ دی ] (اِخ ) ابوحیان محمدبن یوسف نحوی اندلسی . رجوع به ابوحیان اثیرالدین ... و رجوع به محمدبن یوسف ... و نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 127 شود.
اثیرالدینلغتنامه دهخدااثیرالدین . [ اَ رُدْ دی ] (اِخ ) اندلسی . رجوع به ابوحیان اثیرالدین و رجوع به محمدبن یوسف ... شود.
اثیرالدینلغتنامه دهخدااثیرالدین . [ اَ رُدْ دی ] (اِخ ) فتوحی مروزی ملقب به شرف الحکماء. عوفی در لباب الالباب ج 2 ص 148 گوید: او از معاریف و مشاهیر مرو بود... نظم بانظام او در غایت ذوق و جزالت و نهایت رقت و سلاست بود. و در مجمعالف
جسم قابل ارتجاعی که فضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر کرده و وسیله انتقال روشنایی و گرما میشوددیکشنری فارسی به عربیاثير
مایع سبکی که از تقطیر الکل و جوهر گوگردبدست میایدو برای بیهوش کردن اشخاص بکار می روددیکشنری فارسی به عربیاثير
اثیرالدینلغتنامه دهخدااثیرالدین . [ اَ رُدْ دی ] (اِخ ) ابوحیان محمدبن یوسف نحوی اندلسی . رجوع به ابوحیان اثیرالدین ... و رجوع به محمدبن یوسف ... و نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 127 شود.
اثیرالدینلغتنامه دهخدااثیرالدین . [ اَ رُدْ دی ] (اِخ ) اندلسی . رجوع به ابوحیان اثیرالدین و رجوع به محمدبن یوسف ... شود.
اثیرالدینلغتنامه دهخدااثیرالدین . [ اَ رُدْ دی ] (اِخ ) فتوحی مروزی ملقب به شرف الحکماء. عوفی در لباب الالباب ج 2 ص 148 گوید: او از معاریف و مشاهیر مرو بود... نظم بانظام او در غایت ذوق و جزالت و نهایت رقت و سلاست بود. و در مجمعالف
چرخ اثیرلغتنامه دهخداچرخ اثیر. [ چ َ خ ِاَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کره ٔ آتش . (ناظم الاطباء). کره ٔ ناری . (شرفنامه ٔ منیری ). || فلک ماه . (ناظم الاطباء). کره ٔ ماه . چرخ اخضر : بچاه اندرون بودم آنروز من برآوردم ایزد بچرخ اثیر. ناصرخسرو.<
خناثیرلغتنامه دهخداخناثیر. [ خ َ ] (ع اِ) سختیها. || قماش خانه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
سپهر اثیرلغتنامه دهخداسپهر اثیر. [ س ِ پ ِ رِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کره ٔ ناری . (شرفنامه ).
ذواثیرلغتنامه دهخداذواثیر. [ اَ ] (ع اِ مرکب ) و عن ابن الاعرابی [ فعل ] هذا (آثراما و آثرذی أثیر) کلاهما علی صیغة اسم الفاعل و کذلک آثراً بلاما و قال عروةبن الورد : فقالوا ما ترید فقلت ألهوالی الأصباح آثرذی اثیر.هکذا انشده الجوهری . قال الصغانی و الروایة
مغاثیرلغتنامه دهخدامغاثیر. [م َ ] (ع اِ) ج ِ مُغثور. (از ع ، مص ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مغثور شود.