اجاره نشینلغتنامه دهخدااجاره نشین . [ اِ رَ / رِ ن ِ ] (نف مرکب ) مستأجر.- امثال :اجاره نشین خوش نشین است ؛ یعنی مستأجر هر جا را که نپسندد به آسانی تواند ترک کردن وجای دیگر اجاره کردن .
اجاره نشینفرهنگ فارسی عمیدآنکه در محل اجارهای بهسر میبرد و به صاحبخانه اجارهبها میدهد؛ مستٲجر.
اجاره نشینفرهنگ فارسی معین( ~. نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که در محل اجاره ای زندگی می کند، مستأجر. اجازه (اِ زِ) [ ع . اجازة ] 1 - (مص م .) رخصت دادن ، رخصت . 2 - (اِ.) گواهی صلاحیت دادن فتوی به کسی از طرف یک عالِم .
حجارةلغتنامه دهخداحجارة. [ ح ِ رَ ] (اِخ ) الحجارة. وادی الحجارة. نام شهری است به اندلس . رجوع به وادی الحجارة و معجم البلدان شود.
حجارةلغتنامه دهخداحجارة. [ ح ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ حَجَر. (معجم البلدان ) (ترجمان القرآن ). و آن برخلاف قیاس است . و در دستور اللغة ادیب نطنزی آمده است که حجارة جمع حجرة است . حجاره . سنگها : شراب او سراب وجامش اودیه و نقل او حجاره و حصای او. م
حجورةلغتنامه دهخداحجورة. [ ح َج ْ جو رَ ] (ع اِ) حاجورة. خیزگیر. (مهذب الاسماء). و آن نوعی لعب یعنی بازی است . (آنندراج ). بازی است مر کودکان را. (ناظم الاطباء).
مستاجرفرهنگ فارسی عمیدکسی که خانه، دکان، یا چیز دیگر را اجاره کند؛ اجارهکننده؛ اجارهدار؛ اجارهنشین.
کرایه نشینلغتنامه دهخداکرایه نشین . [ ک ِ ی َ / ی ِ ن ِ ] (نف مرکب ) اجاره نشین . (یادداشت مؤلف ). آنکه در خانه و جایی که کرایه کرده است اقامت کند. (فرهنگ فارسی معین ).
بیملکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی بیملک، مستأجر، اجارهنشین، خانهبهدوش ندار، تهیدست، خوشنشین اشغالکننده، غاصب متحصن، اعتصابچی وابسته، تابع اجارهدار وامدار غاصبانه
اجارهفرهنگ فارسی عمید۱. ملک یا مالی را به مدت معینی در اختیار کسی گذاشتن در برابر دریافت بهای تعیینشده.۲. (اسم) بهای تعیینشده در برابر استفاده از ملک یا مال که به صاحب آن پرداخت میشود.
اجارهلغتنامه دهخدااجاره . [ اِ رَ ](ع مص ) رهانیدن . (منتهی الارب ). بفریاد رسیدن . || زینهار دادن . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). زنهاردادن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || بجنبانیدن از راه . (تاج المصادر). عدول کنانیدن : اجاره عن الطریق ؛ برگردانید او را از راه . (منتهی الارب ). || اجارَ الم
غوآدالاجارهلغتنامه دهخداغوآدالاجاره . [ رَ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گوآدالاجارا که همان وادی الحجاره یکی از شهرهای اسپانیاست . رجوع به وادی الحجاره ، قاموس الاعلام ترکی ، فهرست الحلل السندسیة و نخبة الدهر دمشقی شود.
اجارهفرهنگ فارسی عمید۱. ملک یا مالی را به مدت معینی در اختیار کسی گذاشتن در برابر دریافت بهای تعیینشده.۲. (اسم) بهای تعیینشده در برابر استفاده از ملک یا مال که به صاحب آن پرداخت میشود.
مال الاجارهفرهنگ فارسی عمیدپولی که مستٲجر در برابر استفاده از ملک یا خانه به صاحب ملک میدهد؛ اجارهبها.
اجارهلغتنامه دهخدااجاره . [ اِ رَ ](ع مص ) رهانیدن . (منتهی الارب ). بفریاد رسیدن . || زینهار دادن . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). زنهاردادن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || بجنبانیدن از راه . (تاج المصادر). عدول کنانیدن : اجاره عن الطریق ؛ برگردانید او را از راه . (منتهی الارب ). || اجارَ الم