اجلاللغتنامه دهخدااجلال . [ اِ ] (ع مص ) بزرگ داشتن . بزرگ قدر گردانیدن . تعظیم . بزرگ شمردن : ملکا اسب تو و زرّ توو خلعت توبنده را نزد اخلاّ بفزوده ست اجلال . فرخی .گر اجلالش کند شاید و گرنه نجوید برتر از حکمت جلالی . <p cl
اجلالفرهنگ نامها(تلفظ: ejlāl) (عربی) بزرگ داشتن ، تجلیل ؛ شوکت و جلال ، بلندی مقام ؛ کبریا و عظمت پروردگار .
اظلاللغتنامه دهخدااظلال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ظِل ّ. (از اقرب الموارد) (متن اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ ظِل ّ. سایه ها. (فرهنگ نظام ). ظِلال . ظُلول . اَظِلَّة. ظُلَل . (متن اللغة). ج ِ ظل ، سایه . (آنندراج ). و رجوع به ظل و ظلال و ظلول و اظلة و ظلل شود. || در تداول حکمت اشراق ، کل
اظلاللغتنامه دهخدااظلال . [ اِ ] (ع مص ) اظلال روز؛ سایه دارشدن آن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). باسایه گردیدن روز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). یقال : اظل یومنا؛ اذا صار ذاظل . (منتهی الارب ). سایه دار شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || سایه افکندن درخت و جز آن . (منته
ازلاللغتنامه دهخداازلال . [ اِ ] (ع مص ) لغزانیدن . (منتهی الارب ). بلغزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغه ). لخشانیدن . (مجمل اللغه ). || دادن چیزی از حق کسی را به او. (منتهی الارب ). چیزی از حق کسی به وی دادن . (تاج المصادر بیهقی ): ازل الیه شیئاً من حقه . (منتهی الارب ). || نعمت دادن
دام اجلالهلغتنامه دهخدادام اجلاله . [ م َ اِ ل ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) بردوام بادبزرگداشت او. پیوسته باد بزرگواری و بزرگ قدری او.