اجماعلغتنامه دهخدااجماع . [ اِ ] (ع مص ) عزم کردن بر کاری . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || اتفاق کردن جماعت بر کاری . متفق شدن . || گرد آمدن بر. || جمله کردن چیزی را. (منتهی الارب ). || بر کاری جمع کردن . || اِلف دادن . (منتهی الارب ). || راندن همه شتران را. || فرا گرفتن باران همه ٔ زمین را:
اجماعفرهنگ فارسی عمید۱. اتفاق و هماهنگی گروهی در امری؛ متفق شدن.۲. (فقه) اتحاد فقها در مسئلهای شرعی؛ از اصول چهارگانه.
اجماعconsensusواژههای مصوب فرهنگستانتوافق همگانی بدون اخذ رأی بر سر موضوعی که مستلزم تصمیم مشترک است
ازماعلغتنامه دهخداازماع . [ اِ ] (ع مص ) دویدن خرگوش . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || جای جای برآمدن گیاه و برابر ناشدن آن . || بزرگ شدن گره انگور که جای برآمدن خوشه ٔ آن است . || عزم بر کاری کردن . (منتهی الارب ). قصد کردن . دل بر کاری نهادن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || ثابت ع
اجماعرسانیconsensus buildingواژههای مصوب فرهنگستاندستیابی به توافق و همسخنی دربارۀ آیندههایی خاص که از اهداف عام آیندهنگاری به شمار میآید
بالاجماعلغتنامه دهخدابالاجماع . [ بِل ْ اِ ](ع ق مرکب ) (از: ب + ال + اجماع ) همه باهم . بطور اجماع . (ناظم الاطباء). همگروه . و رجوع به اجماع شود.
مجمع علیهلغتنامه دهخدامجمع علیه . [ م ُم َ عُن ْ ع َ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) اجماع کرده بر آن یعنی متفق علیه . (غیاث ) (آنندراج ). آنچه درباره ٔ آن اجماع کرده باشند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
علی الاجماعلغتنامه دهخداعلی الاجماع . [ ع َ لَل ْ اِ ] (ع ق مرکب ) مجموعاً. بطور کلی . بنابر اجماع . بتبعیت از جماعت . به پیروی جمع. باجماع . و رجوع به اجماع شود. || بالاتفاق . یک کلمه . یک سخن .
اجماع مرکبلغتنامه دهخدااجماع مرکب . [ اِ ع ِ م ُ رَک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اتفاق در حکم با اختلاف در مأخذ که با فساد یکی از مآخذ حکم مختلف و اجماع زائل گردد. مثلاً اجماع قائم است بر نقض طهارت در صورت وجود قی و مس معاً، ولی مأخذ نقض در نزد ما قی است و نزد شافعی مس است . پس اگر یکی از این
اجماعرسانیconsensus buildingواژههای مصوب فرهنگستاندستیابی به توافق و همسخنی دربارۀ آیندههایی خاص که از اهداف عام آیندهنگاری به شمار میآید
حجیة اجماعلغتنامه دهخداحجیةاجماع . [ ح ُج ْ جی ی َ ت ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بحثی است از اصول فقه . رجوع به اجماع شود.
خرق اجماعلغتنامه دهخداخرق اجماع . [ خ َ ق ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ناموافق با اجماعی . مخالف اجماعی . (یادداشت بخط مؤلف ).
اصحاب اجماعلغتنامه دهخدااصحاب اجماع . [ اَ ب ِ اِ ] (اِخ ) در اصطلاح رجالی و در تداول علمای دینی ، چند تن از اصحاب ائمه ٔ اطهار (ع ) اند و همه ٔ علما معتقدند بر اینکه هر روایتی که از ایشان بطریق صحیح نقل شده و روات از اول سند تا یکی از ایشان موثوق و معتمد باشند، آن روایت را صحیح میدانند و عمل بدان ر
بالاجماعلغتنامه دهخدابالاجماع . [ بِل ْ اِ ](ع ق مرکب ) (از: ب + ال + اجماع ) همه باهم . بطور اجماع . (ناظم الاطباء). همگروه . و رجوع به اجماع شود.