احتضارلغتنامه دهخدااحتضار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) حضور. (زوزنی ). حاضر شدن . (منتهی الارب ). || حاضر شدن مرگ . (منتهی الارب ). || شهری شدن مردم . || دویدن فیل . || دویدن اسب . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || از سفر بحضر آمدن . || آفت به شیر خوردنی رسیدن .- حال احتضار ؛
احتضارفرهنگ فارسی عمید۱. حالت انسان رو به مرگ؛ جان از بدن رفتن.۲. [مجاز] نهایت و نابودی چیز: رنسانس دورۀ احتضار عقاید قرون وسطایی بود.
احتضارفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حاضر شدن . 2 - فرا رسیدن هنگام مرگ . 3 - جان کندن . 4 - شهری شدن ، از سفر یا بیابان به شهر آمدن .
اعتدارلغتنامه دهخدااعتدار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیک باریدن باران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). باریدن باران به آن اندازه که سیلان و جریان یابد. (از اقرب الموارد). || بسیار شدن آب . (منتهی الارب ). فراوان شدن آب در مکانی . (از اقرب الموارد). || تر و سیراب گردیدن جای از آب . (منتهی الارب ) (آنند
اعتذارلغتنامه دهخدااعتذار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شکایت نمودن . || منقطع شدن آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قطع شدن آبها. (از اقرب الموارد). || بکارت زائل کردن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). زائل کردن بکارت . (ناظم الاطباء). دوشیزگی ببردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || دو