احتفاللغتنامه دهخدااحتفال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آراسته شدن . زینت گرفتن . (منتهی الارب ). || احتفال ماء؛ گرد آمدن آب . || احتفال وادی به سیل ؛ بسیار پر شدن آن . || احتفال قوم ؛ گرد آمدن آنان . (منتهی الارب ). انجمن شدن . حفل . (زوزنی ). گرد آمدن مردمی بسیار در مجلسی . بزم کردن . || احتفال فرس ؛
احتفالدیکشنری عربی به فارسیجشن , برگزاري جشن , تجليل , بزم , جشن وسرور , خوشي , شادي , جشن و سرور , مجلل , با شکوه
احتفلدیکشنری عربی به فارسیجشن گرفتن , عيدگرفتن , ايين (جشن ياعيدي را) نگاه داشتن , تقديس کردن , تجليل کردن