احدوثهلغتنامه دهخدااحدوثه . [ اُ ث َ ] (ع اِ) افسانه . || سخن .سخن عجیب . حدیث . || کار نو. ج ، احادیث .
احدوثهفرهنگ فارسی معین(اُ دُ ثِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - سخن شگفت . 2 - خبر و حدیث . 3 - کار نو، چیز تازه .
احدوثیلغتنامه دهخدااحدوثی . [ اُ ] (ص نسبی ) منسوب است به احدوث که نام بطنی است از قبیله ٔ ناعض حضرموت . (سمعانی ).
احادیثفرهنگ فارسی معین( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ احدوثه ؛ افسانه ها، سخن ها. 2 - جِ حدیث ؛ روایات ، اخبار.
احادیثلغتنامه دهخدااحادیث . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اُحدوثة. افسانه ها. سخنها. || ج ِ حَدیث . روایات . آثار. اخبار. || چیزهای نو.- احادیث مرفوعه . رجوع به مرفوعه شود.- احادیث موضوعه . رجوع به موضوعه شود.
اطروفةلغتنامه دهخدااطروفة. [ اُ ف َ ] (ع اِ) حدیث نادر، مانند این گفتار: انا اطروفةالزمان . (از اقرب الموارد). || اعجوبه . طرفه : و نزلنا بمدرسة تقابل الجامع الاعظم بها المدرس العالم ... مصلح الدین ... اطروفة من طرف الزمان . (ابن بطوطه ). اعجوبه ٔ عصر و اطروفه ٔ روزگار ب
افسانلغتنامه دهخداافسان . [ اَ ] (اِ) آهنی و سنگی را گویند که بدان کارد و شمشیر و مانند آن تیز کنند. (آنندراج ) (برهان ). سنگی که بدان کارد و شمشیر وجز آن تیز کنند. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ).بدانچه تیغ و کارد و امثال آن تیز کنند. و آنرا سان و فسان نیز گویند بتازیش مسن خوانند. (شرفنامه