احمقلغتنامه دهخدااحمق . [ اَ م َ ] (ع ص ، اِ) از القاب اسلامی ملک روم ، نظیر: جبار و طاغیه و صاعقه و غیره . رجوع به مفاتیح العلوم خوارزمی حاشیه ٔ ص 81 شود.
احمقلغتنامه دهخدااحمق . [ اَ م َ ] (ع ص ) گول (مرد). کالیو. کالیوه . نادان . (مهذب الاسماء). بی عقل . غتفره . گاودل . گاوریش . کانا. دنگ . نابخرد. غراچه . لاده . کمله . ابله . (زوزنی ). دند. سفیه . بیهوش . خویله . (صحاح الفرس ). کم خرد. گزَر. مُدمَّغ. دبنگ . ببّه . (منتهی الارب ) (صراح ). بی
احمقلغتنامه دهخدااحمق . [ اَ م َ ] (ع ن تف ) بسیارحمق تر.- امثال : احمق من ابی غبشان . احمق من الضبع . احمق من جحی . احمق من دُغة . <span class="h
احمقدیکشنری عربی به فارسیخرصفت , نادان , خر , ابله , احمق , بيشعور , نابخرد , جاهل , ابلهانه , مزخرف , فاقد حس تشخيص , بي تميز , بي احتياط , بي ملاحظه , بي عرضه , نا شايسته , ناجور , بي معني , بي منطق , لوده , مسخره , ادم ابله , مقلد , ميمون صفت , ادم انگل , دلقک , گول زدن , فريب دادن , دست انداختن , ادم پريشان حواس , ادم ک
اعمقلغتنامه دهخدااعمق . [ اَ م َ ] (ع ن تف ) دورتک . (از منتهی الارب ): ما ابعد اعمقها؛ چه دورتک است آن . (منتهی الارب ). گودتر. عمیق تر. باعمق تر.- امثال :اعمق من البحر ؛ گودتر از دریا.
احمق کدهلغتنامه دهخدااحمق کده . [ اَم َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جای احمقان : زرّ سرخ است و سیه تاب آمده از برای رشک این احمق کده .مولوی .
احمق (خودمانی)دیکشنری فارسی به انگلیسیcharlie, cockeyed, dimwit, dumbbell, fathead, nut, sappy, slap-happy, bonehead, muggins
احمقیلغتنامه دهخدااحمقی . [ اَ م َ ] (حامص ) حالت و کیفیت و چگونگی احمق . گولی : هرکرا احمقی بود بتمام خلق گویند مغز خر خورده ست ور چنین است مجد قزوینی مغز تنها نه ، مغز و سر خورده ست در سرش مغز نیست پنداری مغز او را خری دگر خورده ست . <p cla
احمقانهدیکشنری فارسی به انگلیسیabsurd, asininely, dumbly, foolish, foolishly, harebrained, idiotic, idiotically, inane, insane, insensate, mad, madly, pointless, preposterous, puerile, silly, stupid, unwise, vacuous, witless
احمق کدهلغتنامه دهخدااحمق کده . [ اَم َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جای احمقان : زرّ سرخ است و سیه تاب آمده از برای رشک این احمق کده .مولوی .
احمقیلغتنامه دهخدااحمقی . [ اَ م َ ] (حامص ) حالت و کیفیت و چگونگی احمق . گولی : هرکرا احمقی بود بتمام خلق گویند مغز خر خورده ست ور چنین است مجد قزوینی مغز تنها نه ، مغز و سر خورده ست در سرش مغز نیست پنداری مغز او را خری دگر خورده ست . <p cla
آدم احمقدیکشنری فارسی به انگلیسیass, clod, donkey, moron, jackass, moke, nincompoop, oaf, pinhead, wanker, zany