اخامصلغتنامه دهخدااخامص . [ اَ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَخمص ، بمعنی باریک میان و میان کف پای که بر زمین نیاید. (آنندراج ).
اخمصلغتنامه دهخدااخمص . [ اَ م َ ] (ع ص ، اِ) باریکی کف پا. باریکی کف پای که بزمین نرسد. میان پای و کف پائی که بر زمین نیاید. آنجا از زیر قدم که بر زمین ننشیند. میان کف پا که با زمین ملحق نشود. || آنکه ته پایش بزمین نرسد. (مهذب الاسماء). ج ، اخامص . || باریک میان . (مؤید الفضلاء). || افراخته
مِنْ (قمَِّ) الرّأس إلي أخْمَصِ القدم (أو القَدَمَين)دیکشنری عربی به فارسیسرتا پا , از سر تا پا , جملگي , تماماً , يکپارچه (سرتاپا) , شراشر (سراسر) وجود
اخیمعصلغتنامه دهخدااخیمعص . [ ] (اِخ ) (برادر غضب ) پسر و جانشین صادوق که گویا در سلطنت سلیمان کاهن بزرگ بود. وی در زمان سلطنت داود، داود را از مشورت دشمن ابی شالوم مطلع ساخت و هم داود را از کشته شدن و مغلوب گشتن ابشالوم مستحضر گردانید. (قاموس کتاب مقدس ).
ملامستلغتنامه دهخداملامست . [ م ُ م َ س َ /م ُ م ِ س َ ] (از ع ، مص ) به همدیگر سائیدن . (غیاث ). ملامسة. و رجوع به ملامسة شود. || جماع کردن .(غیاث ) : یکی غسل جنابت سفاد را از اخامص قدم تا اعالی ساق می شستی یکی مضمضه و استنشاق از رفعحدث
اخمصلغتنامه دهخدااخمص . [ اَ م َ ] (ع ص ، اِ) باریکی کف پا. باریکی کف پای که بزمین نرسد. میان پای و کف پائی که بر زمین نیاید. آنجا از زیر قدم که بر زمین ننشیند. میان کف پا که با زمین ملحق نشود. || آنکه ته پایش بزمین نرسد. (مهذب الاسماء). ج ، اخامص . || باریک میان . (مؤید الفضلاء). || افراخته