اخراجلغتنامه دهخدااخراج . [ اِ ] (ع مص ) بیرون کردن .بیرون کشیدن . بیرون آوردن . نقیض ادخال : دی شوی بینی تو اخراج بهارلیل گردی بینی ایلاج نهار. مولوی .وجه بیرون رفتن عقل از سر عاشق مپرس کرد نافرمانی سلطان ز شهر اخراج شد. <p
اخراجفرهنگ فارسی عمید۱. بیرون کردن کسی از محل کارش.۲. بیرون کردن.۳. (صفت) کسی که از جایی بیرون شده باشد؛ اخراجشده.۴. (اسم) [قدیمی] هزینه؛ خرج.
كوچفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ییلاققشلاق، مهاجرت، خروج کوچ دادن، مهاجرت دادن، اسکان، تبعید، اخراج بلد، نفی بلد
جلا دادنلغتنامه دهخداجلا دادن . [ ج َ دَ ] (مص مرکب ) پاک کردن . پاکیزه کردن . پرداخت کردن . صیقل دادن . براق کردن : جلا دادن ظروف فلزی ؛ پاک و روشن ساختن آن . || تبعید کردن . نفی بلد کردن . اخراج بلد کردن . (یادداشت مؤلف ).
اخراجلغتنامه دهخدااخراج . [ اِ ] (ع مص ) بیرون کردن .بیرون کشیدن . بیرون آوردن . نقیض ادخال : دی شوی بینی تو اخراج بهارلیل گردی بینی ایلاج نهار. مولوی .وجه بیرون رفتن عقل از سر عاشق مپرس کرد نافرمانی سلطان ز شهر اخراج شد. <p
اخراجفرهنگ فارسی عمید۱. بیرون کردن کسی از محل کارش.۲. بیرون کردن.۳. (صفت) کسی که از جایی بیرون شده باشد؛ اخراجشده.۴. (اسم) [قدیمی] هزینه؛ خرج.
اخراجلغتنامه دهخدااخراج . [ اِ ] (ع مص ) بیرون کردن .بیرون کشیدن . بیرون آوردن . نقیض ادخال : دی شوی بینی تو اخراج بهارلیل گردی بینی ایلاج نهار. مولوی .وجه بیرون رفتن عقل از سر عاشق مپرس کرد نافرمانی سلطان ز شهر اخراج شد. <p
اخراجفرهنگ فارسی عمید۱. بیرون کردن کسی از محل کارش.۲. بیرون کردن.۳. (صفت) کسی که از جایی بیرون شده باشد؛ اخراجشده.۴. (اسم) [قدیمی] هزینه؛ خرج.