اخراجیلغتنامه دهخدااخراجی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به اِخراج : آشفته ٔ زلف اوست هر جا تابی ست دیوانه ٔ چشم اوست هر جاخوابی ست زندانی آه ماست هر جا سوزی ست اخراجی چشم ماست هر جا آبی ست .سودائی .
اخرجهلغتنامه دهخدااخرجه . [ اَ رِ ج َ ] (اِخ ) آبی است در متن راه نخستین از جانب چپ سمیراء. (معجم البلدان ). || چاهی است در بن کوهی . (منتهی الارب ). بکری ذکر آن آورده و گوید نام چاهی است در بادیه و آن را در بن کوهی اخرج کنده اند و دو رنگ دارد و ازین رو نام آنرا از همین ماده مشتق کرده اندو چاه
اخرجهلغتنامه دهخدااخرجه . [ اَ رِ ج َ ](ع اِ) ج ِ خَرْج . (منتهی الارب ). ج ِ خَراج . (تاج العروس ): و قد کان عمر دوّن الدواوین و وضع الأخرجة والقوانین و احتاج الی تاریخ . (آثارالباقیه ٔ بیرونی ).
اخرجیةلغتنامه دهخدااخرجیة. [ اَ رَ جی ی َ ] (اِخ ) موضعی است بشام . جریر راست :یقول بوادی الأخرجیة صاحبی متی یَرعَوی قلب النوی المتقاذف .(معجم البلدان ).
أخْرَجَه إلي النّورِدیکشنری عربی به فارسیبيرون داد آن را , محقّق ساخت آن را , عملي ساخت آن را , پديد اورد آن را
پناهندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت عیدی، آواره، آلاخون، ویلانوسیلان، بیپناه، مهاجر، جلای میهن کرده، اخراجی، معزول گوشهنشین، منزوی، آدم تنها طردشده، مطرود، رانده، مورد بیاحترامی مستثنی، خارجی [صفت: ◄ جابهجاشده، منقول 188]
معزولفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام خراجی، منفصل، منفصلخدمت، هیچکاره، برکنار، مبطل، معلق، ساقط، تبعیدی، مطرود، محروم، مستثنی مردود تبعیدی، اخراجی، پناهنده ممنوعشده، ممنوعالقلم، ممنوعالمداخله غیرمشمول، معاف
مستثنیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ستثنا، محروم، بینصیب، بیبهره، ممنوعشده، مستثناشده، خطخورده مردود، غیرممکن بیرون گذاشتهشده، ممنوعالخروج، تبعیدی، اخراجی، پناهنده طردشده، مطرود، رانده ممنوعالقلم، ممنوعالمداخله، معزول غیرمشمول، معاف ممنوع تحریمشده، بایکوتشده، تحت تحریم محذوف، حذفشده، حذفی، برکنار، کنارگذاشتهشده