اخرسلغتنامه دهخدااخرس . [ اَ رَ ] (اِخ ) شیخ عبدالغفاربن عبدالواحدبن وهب ملقب به الأخرس . از مشاهیر شعرای عراق است . مولد او بموصل بسال 1220 هَ . ق . و منشاء و موطن او ببغداد بود در جانب کرخ . او نزد شیخ آلوسی کتاب سیبویه را قرائت کرد و شیخ او را اجازت داد آ
اخرسلغتنامه دهخدااخرس . [ اَ رَ ] (ع ص ) گنگ . (زمخشری ) (زوزنی ) (مؤید الفضلاء) (مهذب الاسماء). کندزبان . بی آواز. لال . مؤنث : خَرْساء. ج ، خُرس ، خُرسان : عاشقی بر خور و بر شهوت خود راست چو خرس نفس گویای تو در حکمت ازآنست اخرس . سنائی
اخرسلغتنامه دهخدااخرس . [ اَ رَ ] (اِخ ) القس . میخائیل الحلبی المازونی . او راست : اطیب المجانی فی حیاة یوسف کلدانی ، چاپ مطبعةالأدبیة بیروت بسال 1907م . (معجم المطبوعات ).
اخرسدیکشنری عربی به فارسیزبان بسته , لال , گنگ , بي صدا , کند ذهن , بي معني , لال کردن , خاموش کردن , بي زبان , صامت , کسر کردن , خفه کردن
اخریسلغتنامه دهخدااخریس . [ اُ خ ُ ] (اِخ ) مان ِتُن ، پس از نفریت فرعون مصر، اخریس را فرعون مصر دانسته است . دیودور آخریس و ابوریحان در آثارالباقیه اوخوروس آورده اند. وی با اِواُگراس ، که در سالامین قبرس بر اردشیر هخامنشی یاغی شده بود، بر ضد او همدست شد و به پی سیدیان ، که در آسیای صغیر بر شا
اخرس اضرسلغتنامه دهخدااخرس اضرس . [ اَ رَ س ُ اَ رَ ] (ع ص مرکب ، از اتباع )از اتباع است . رجوع به تاج العروس ماده ٔ ضرس شود.
اخروسلغتنامه دهخدااخروس . [ ] (یونانی ، اِ) بیونانی اماریتون (اماریطون ) است . (تحفه ٔحکیم مؤمن ). لیارو. (مخزن الأدویة). امارنطن . صاحب مخزن الأدویه در ذیل اماریطن آرد: لغت یونانیست . ابن بیطار نوشته که جماعتی از انواع اقحوان دانسته اند و نیست چنین و نزد من از انواع قیصوم است و من آنرا چنی
اخروشلغتنامه دهخدااخروش . [ اُ ] (اِ) خروش . شور و غوغا. (برهان قاطع) : شادی و خوشی امروز به از دوش کنم بجهم دست زنم نعره و اخروش کنم . منجیک (از شعوری ).و در دیوان منوچهری در مسمطی بنام منوچهری آمده است .
اخرسانلغتنامه دهخدااخرسان . [ اَ رَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ اخرس . اخرسین . آب وآتش : و پیغامبر ما محمد مصطفی صلی اﷲ علیه و آله و سلم گفت نعوذ باللّه من الأخرسین الأصمَین ، و بدین دوگنگ و کر آب و آتش را خواسته است . (تاریخ بیهقی ).
اخرس اضرسلغتنامه دهخدااخرس اضرس . [ اَ رَ س ُ اَ رَ ] (ع ص مرکب ، از اتباع )از اتباع است . رجوع به تاج العروس ماده ٔ ضرس شود.
اخرس اضرسلغتنامه دهخدااخرس اضرس . [ اَ رَ س ُ اَ رَ ] (ع ص مرکب ، از اتباع )از اتباع است . رجوع به تاج العروس ماده ٔ ضرس شود.
اخرسانلغتنامه دهخدااخرسان . [ اَ رَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ اخرس . اخرسین . آب وآتش : و پیغامبر ما محمد مصطفی صلی اﷲ علیه و آله و سلم گفت نعوذ باللّه من الأخرسین الأصمَین ، و بدین دوگنگ و کر آب و آتش را خواسته است . (تاریخ بیهقی ).