اخلاءلغتنامه دهخدااخلاء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَلی . گیاههای تر. || ج ِ خِلو. مردان فارغ و بری . || ج ِ خالی . مردان بی زن و زنان بی شوهر.
اخلاءلغتنامه دهخدااخلاء. [ اِ ] (ع مص ) اِخلاء مکان ؛ خالی شدن جای . || خالی کردن جائی را. || خالی یافتن جائی را. || در جای خالی و بی مزاحم افتادن . || خلوت کردن با. در خلوت بردن کسی را: اخلاه معه . || تهی شکم شدن از طعام . || علفناک شدن زمین . با گیاه بسیار شدن زمین . (تاج المصادر بیهقی ): اخ
اخلاءلغتنامه دهخدااخلاء.[ اَ خ ِل ْ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ خلیل . دوستان : الاخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدوّ الاّ المتقین . (قرآن 67/43). اَخِلّاءُ هذاالزمان جواسیس العیوب . (علی ع ).ملکا اسب تو و زرّ تو و خلعت توبنده را نزد اخلّا بفزو
اخلاقناگرا۱، اخلاقناگرایانهamoralواژههای مصوب فرهنگستانمربوط به اخلاقناگرایی؛ منسوب به اخلاقناگرا
کنشگر اخلاقی، عامل اخلاقیmoral agentواژههای مصوب فرهنگستانکسی که قادر به صورتبندی اصول و قواعد عام اخلاقی و پیروی از آنهاست و از آزادی اراده برای تصمیمگیری دربارة اینکه چه اعمالی را باید انجام دهد و چه اعمالی را نباید انجام دهد، برخوردار است
مغزيدیکشنری عربی به فارسیاخلا قي , معنوي , وابسته بعلم اخلا ق , روحيه , اخلا ق , پند , معني , مفهوم , سيرت
عظدیکشنری عربی به فارسینتيجه اخلا قي گرفتن از , اخلا قي کردن , موعظه کردن , وعظ کردن , سخنراني مذهبي کردن , نصيحت کردن
اخلامورلغتنامه دهخدااخلامور. [ اَ ] (اِ) زیرفون . نرمدار. گاوکُهُل . پالاد. پالاس . رجوع به زیرفون شود.
اخلاءلغتنامه دهخدااخلاء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَلی . گیاههای تر. || ج ِ خِلو. مردان فارغ و بری . || ج ِ خالی . مردان بی زن و زنان بی شوهر.
اخلاءلغتنامه دهخدااخلاء. [ اِ ] (ع مص ) اِخلاء مکان ؛ خالی شدن جای . || خالی کردن جائی را. || خالی یافتن جائی را. || در جای خالی و بی مزاحم افتادن . || خلوت کردن با. در خلوت بردن کسی را: اخلاه معه . || تهی شکم شدن از طعام . || علفناک شدن زمین . با گیاه بسیار شدن زمین . (تاج المصادر بیهقی ): اخ
ماخلالغتنامه دهخداماخلا. [ خ َ ] (ع حرف اضافه ٔ مرکب ) مگر. بغیر از. غیر از. (از ناظم الاطباء).- ماخلا اﷲ ؛ ماسوی اﷲ. (یادداشت مؤلف ) : الا کل شی ٔ ماخلا اﷲ باطل و کل نعیم لامحالة زائل .لبیدبن ربیعه .