اخگللغتنامه دهخدااخگل . [ اَ گ َ ] (اِ) داسه ٔ گندم و جو را گویند یعنی خسهای سرتیز که بر سر خوشه ٔ گندم و جو میباشد. (جهانگیری ) (برهان ). داس . (جهانگیری ). و رجوع به اخکل شود.
اخللغتنامه دهخدااخل . [ اَ خ َل ل ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از خل ّ. محتاج تر. || (ص ) مردی اخل ّ؛ درویش مفلس .
اخیللغتنامه دهخدااخیل . [ اَ ی َ ] (اِخ ) موضعی است بین دور بنی عبداﷲبن غَطفان و دور طی ٔ. (ضمیمه ٔ معجم البلدان ).
اخیللغتنامه دهخدااخیل . [ اَ ی َ ] (ع اِ) مرغی است مختلف الالوان . مرغی است به اندازه ٔ هدهدی که خالهای سرخ و سبز و سپید دارد. مرغی است بزرگتر از قطاء و آنرا حُضاری ّ نیز گویند. مرغی است و آن صُرد است یا شقراق و از آن رو موسوم به اخیل کرده اند که خالهای سیاه و سپید دارد. (منتهی الارب ). شقراق
اخیللغتنامه دهخدااخیل . [ اَ ی َ ] (ع ص ) خالناک . خالدار. باخال : رجل اخیل ؛ مرد خالناک . (منتهی الارب ). آنکه بر اندام او خال بسیار باشد: وجه اخیل ؛ روی باخال . || (اِ) کبر. بزرگ منشی . (منتهی الارب ). || ( ن تف ) نعت تفضیلی از اختیال .- امثال : <span class=
اخکللغتنامه دهخدااخکل . [ اَ ک َ / ک ُ ] (اِ) داس باشد. (یعنی ) خسهای سرتیز که بر سر دانه های جو و گندم باشد و داسه نیز گویند. (مجمعالفرس سروری ) (برهان ). اَخْگل . خارهای بلندی که بر سر خوشه های جو و گندم باشد.
داسفرهنگ فارسی عمید۱. آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانهدار است و با آن گیاهها و حاصل مزارع را از روی زمین درو میکنند؛ جاخسوک؛ جاخشوک؛ جاغسوک؛ خاشوش: ◻︎ مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشتهٴ خویش آمد و هنگام درو (حافظ: ۸۱۴).۲. [قدیمی] سیخهای نازک و دراز خوشۀ جو و گندم؛ سوک؛ اخگل: ◻︎
داسلغتنامه دهخداداس . (اِ) کاردی است چون کمان که بدان کشت دروند. آهنی نیم دایره یا بیشتر با دسته ٔ چوبین و دم تیز که گندم و جو و قصیل و جز آن بدان درو کنند.افزاری که بدان غله درو کنند. (برهان ). آلت آهنین کژ که بدان کاه برند و کشت دروند و به تازیش منجل خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). افزاری