اخیرلغتنامه دهخدااخیر. [ اَ ] (ع ص ) پسین . (مؤیدالفضلاء).بازپسین . واپسین . آخر. آخِری . مقابل اوّل و مقدم .
اخیرلغتنامه دهخدااخیر. [ اَ ی َ ] (ع ن تف ) به . خیر. بهتر: هو اخیرُ منک ، بمعنی هو خیر منک است ؛ یعنی او از تو به است و در آن معنی تفضیل نیست .
اخیرفرهنگ فارسی عمید۱. پسین؛ آخری؛ بازپسین؛ واپسین.۲. (اسم) دنباله و آخر چیزی.۳. (اسم) آخرین موقع پیش از این.
آخرلغتنامه دهخداآخر. [ خ َ ] (ع ص ) دیگر. دگر. دیگری . یکی از دو چیز یا دو کس . غیر. مؤنث : اُخْری ̍. ج ، آخَرین .
آخرلغتنامه دهخداآخر. [ خ ِ ] (ع ص ، ق ، اِ) عاقبت . باَنجام . سرانجام . انجام . بازپسین . اخیر. واپسین . پسین . اَفدُم . آفدم . در آخر. به آفدم . پایان . فرجام . بفرجام . فرجامین . خاتمه . کرانه . کران . غایت . نهایت . خاتمت . پس کار. (زمخشری ). مقابل اوّل . مؤنث : آخِره . ج ، آخِرین ، و او
آخرلغتنامه دهخداآخر. [ خ ُ ] (اِ)آخور. جایگاهی از گل و سنگ و مانند آن کرده کاه و جو و علف خوردن ستور را. معلف . اَری . متبن . آغیل . ستورگاه . پایگاه . پاگاه . ستورخانه . اصطبل . (زمخشری ). جائی که چهارپایان را بندند. طویله به معنی متداول این عصر. آکنده . || آخیه . (زمخشری ) (نطنزی ). طویله
اخیروسیالغتنامه دهخدااخیروسیا. [ ] (اِخ ) بحیره یا غدیریست بمصر در جنوب منف بین هلیوپولیس و اماکنی که در آنها اشیاء محنّطه مینهادند و خارون نوتی اموات را بدانجاجهت دفن نقل میکرد ولی دستوری نداشتند که میت را بدانجا برند مگر پس از تفحص سیرت زندگانی و اثبات استحقاق او برای دفن در آن موضع. و این عادت
اخیروسلغتنامه دهخدااخیروس . [ اَ ] (از یونانی ، اِ) اخینوس . گندم بیابانی که کشت و درو نشود. نباتیست غیر گندم صحرائی . منبت او کنار آبها شبیه بگیاه ارزن و ثمرش سیاه و ریز و گلش سفید و ثمرش در ادویه ٔ چشم و گوش مستعمل و با قوت مجففه و محلله و قابضه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گندم دشتی یعنی گندم
اخیرونلغتنامه دهخدااخیرون . [ ] (اِخ ) (کلمه ایست یونانی بمعنی نهر حُزن ) نهریست که آبهای وی پرزبد و گل آلود و شدیدالجریان است و مانند سیل ریزان در مسیر خود صخره ها را براند و در کوستیا (؟) گل ها گرد آورد و بر کرانه ٔ آن نفوس مردگان گرد آیند و کسانی که استحقاق دفن در آن محل داشتند خارون النوتی
اخیروسیالغتنامه دهخدااخیروسیا. [ ] (اِخ ) بحیره یا غدیریست بمصر در جنوب منف بین هلیوپولیس و اماکنی که در آنها اشیاء محنّطه مینهادند و خارون نوتی اموات را بدانجاجهت دفن نقل میکرد ولی دستوری نداشتند که میت را بدانجا برند مگر پس از تفحص سیرت زندگانی و اثبات استحقاق او برای دفن در آن موضع. و این عادت
اخیروسلغتنامه دهخدااخیروس . [ اَ ] (از یونانی ، اِ) اخینوس . گندم بیابانی که کشت و درو نشود. نباتیست غیر گندم صحرائی . منبت او کنار آبها شبیه بگیاه ارزن و ثمرش سیاه و ریز و گلش سفید و ثمرش در ادویه ٔ چشم و گوش مستعمل و با قوت مجففه و محلله و قابضه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گندم دشتی یعنی گندم
اخیرونلغتنامه دهخدااخیرون . [ ] (اِخ ) (کلمه ایست یونانی بمعنی نهر حُزن ) نهریست که آبهای وی پرزبد و گل آلود و شدیدالجریان است و مانند سیل ریزان در مسیر خود صخره ها را براند و در کوستیا (؟) گل ها گرد آورد و بر کرانه ٔ آن نفوس مردگان گرد آیند و کسانی که استحقاق دفن در آن محل داشتند خارون النوتی
مناخیرلغتنامه دهخدامناخیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مُنخور. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) || ج ِ منخر ، به معنی سوراخ بینی است . (غیاث ) (آنندراج ).- مناخیر در ؛ کنایه از تخته ٔ کم عرض که بر کناره ٔ یک لخت ملصق کنند تا لخت دیگر به وقت بستن دروازه بر آن قرار گیرد. آن را بین
مواخیرلغتنامه دهخدامواخیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ ماخور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماخور شود.
افلاطونیان اخیرلغتنامه دهخداافلاطونیان اخیر. [ اَ نیا ن ِ اَ ](اِخ ) یا نوافلاطونیان . عده ایی از حکمای حوزه ٔ اسکندریه اند که بنام افلاطونیان اخیر نامیده شده ، زیرا آنها از یک نظر مذهب افلاطون را تجدید کرده و از طرف دیگر تحقیقاتی در حکم و معارف دارند که بدیع است و می توان آنان را مستقل شمرد و چون از اف