ادامهلغتنامه دهخداادامه . [ اِ م َ ] (ع مص ) اِدامة. اِدامت . همیشه داشتن . پیوسته گردانیدن . (مجمل اللغة). پیوستگی . دایم داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) : یدیم اﷲ نعمته علیه . (تاریخ بیهقی ص 217). ادام اﷲ بقاه ؛ خدای زیست او را
حدامةلغتنامه دهخداحدامة. [ ح َدْ دا م ِ ] (اِخ ) یازده فرسنگی مشرق فلاحیه ٔ شادگان در خوزستان . رجوع به هدامه شود.
هدامهلغتنامه دهخداهدامه . [ هََ دْ دا م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 49 هزارگزی شمال خاوری شادگان و کنار راه اتومبیل رو خلف آباد به شادگان و در ساحل جنوبی رودخانه ٔ کارون . ناحیه ای است واقع در دشت گرمسیر و دارای <span
ادامةلغتنامه دهخداادامة. [ اِ م َ ] (اِخ ) شهریست دارای سور از شهرهای نفتالی بین کنادة و رامة و ظاهراً در شمال غربی بحرالجلیل واقع بوده است و اثری از آن تاکنون بدست نیامده است . (ضمیمه ٔ معجم البلدان ).
ایدامةلغتنامه دهخداایدامة. [ م َ ] (ع اِ) (از «ادم ») زمین سخت بی سنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
عدامةلغتنامه دهخداعدامة. [ ع َ م َ ] (ع مص ) گول گردیدن . احمق شدن . (قطرالمحیط)(منتهی الارب ). گول و احمق گردیدن . (ناظم الاطباء).
ادامۀ تحلیلیanalytic continuation, analytic prolongationواژههای مصوب فرهنگستاندر آنالیز مختلط، توسیع دامنۀ تحلیلی بودن یک تابع تحلیلی
ادامۀ فراسوupward continuationواژههای مصوب فرهنگستانمحاسبۀ میدان پتانسیل در ترازی بالاتر از ترازی که میدان در آن اندازهگیری شده است
ادامۀ فروسوdownward continuationواژههای مصوب فرهنگستانمحاسبۀ میدان پتانسیل در ترازی پایینتر از ترازی که میدان در آن اندازهگیری شده است
جنگ ادامهدارperpetual war, endless war, forever warواژههای مصوب فرهنگستانجنگی که پایان مشخصی ندارد و حاکی از وضعیتی است که در آن تنش میان نیروهای متخاصم روبهافزایش است
استطرددیکشنری عربی به فارسیاز اصل موضوع منحرف شد , به سخنانش ادامه داد , ادامه داد , در ادامه سخنانش گفت
hold overدیکشنری انگلیسی به فارسینگه داشتن بیش از، به تصرف ملک ادامه دادن، ادامه دادن، برای اینده نگاه داشتن
بادامهلغتنامه دهخدابادامه . [ م َ / م ِ ](اِ مرکب ) پیله ٔ ابریشم را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). نوعی از ابریشم که هنوز آنرا از هم نگشاده باشند. (غیاث ). فیلق . بادامچه : ای که ترا به ز خشن جا
بادامهفرهنگ فارسی عمید۱. پیلۀ ابریشم.۲. هرچه شبیه مغز بادام باشد، مانندِ نگین انگشتری.۳. خال گوشتی درشت که در پوست بدن پیدا شود.۴. رقعه؛ پینه.۵. (تصوف) جامۀ درویشان که از تکههای رنگارنگ دوخته میشد.