ادحللغتنامه دهخداادحل . [ اَ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ دَحْل ، بمعنی مغاک تنگ دهان فراخ شکم که در آن بتوان رفت .
أذْهَلَدیکشنری عربی به فارسیگيج کرد , سرآسيمه کرد , متحير کرد , پريشان کرد , مبهوت کرد , دستپاچه کرد , حيرت زده کرد , مات و مبهوت کرد
اضحاللغتنامه دهخدااضحال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ضَحْل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ ضحل ، بمعنی آب اندک بی منبع. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به ضحل شود.
اضهاللغتنامه دهخدااضهال . [اِ ] (ع مص ) اضهال نخل ؛ پدید آمدن رُطب آن . (از اقرب الموارد). رطب آوردن خرمابن و رطبناک گردیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رطبناک گردیدن خرمابن و رطب آوردن آن . (آنندراج ). || اضهال بُسر؛ رطب شدن گرفتن غوره ٔ خرمابن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج
مدحللغتنامه دهخدامدحل . [ م ُ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از ادحال ، به معنی مخادعه و مراوغه و مماکسه و پوشاندن و مستور داشتن واقعیت و به خلاف آن اظهاری کردن . رجوع به ادحال شود. || آنکه درمی آید و پنهان می گردد در نقب . (ناظم الاطباء): أدحل ؛ دخل فی الدحل . (اقرب الموارد) (متن اللغة). رجوع به اد
دحللغتنامه دهخدادحل . [ دَ / دُ ] (ع اِ) مغاک تنگ دهان فراخ شکم که در آن بتوان رفت و بساست که می رویاند درخت کنار را. (منتهی الارب ). پایابی که سرش تنگ بود وبن فراخ . (مهذب الاسماء). ج ، اَدحال . (مهذب الاسماء). || کاواکی در زیر آب کند. || کاواکی در عرض پهلو