ادعافرهنگ فارسی عمید۱. گفتن سخنی که هنوز درستی یا نادرستی آن اثبات نشده است؛ مدعی شدن.۲. (حقوق) اقامۀ دعوی.۳. خودبینی؛ خودستایی.
ادعادیکشنری فارسی به انگلیسیallegation, asseveration, avowal, case, claim, interest, pretense, pretension, profession, statement, title
فضای پرواز توصیهایadvisory airspace, ADAواژههای مصوب فرهنگستانفضای پروازی شامل مسیرهای توصیهای که در آن مراقبت پرواز و خدمات مشورتی، تا حد ضروری و نه بهطور کامل، فراهم باشد
مسافت شتابـ ایست موجودaccelerate-stop distance available, ASDAواژههای مصوب فرهنگستانمسافت قابلدسترس برای شتابگیری و، در صورت انصراف از برخاست، توقف هواپیما
اضحاءلغتنامه دهخدااضحاء. [ اِ ] (ع مص ) داخل ظهر شدن . (از اقرب الموارد). در چاشتگاه شدن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). در ضحی درآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چیزی را ظاهر کردن . (از اقرب الموارد). هویدا نمودن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ظاهر و هویدا کردن . (آنندراج
اضهاءلغتنامه دهخدااضهاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ضَهْوة، بمعنی برکه ٔ آب . (از اقرب الموارد). ج ِ ضهوة، ایستادنگاه آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اضهاءلغتنامه دهخدااضهاء. [ اِ ] (ع مص ) درخت ضَهْیاء را چرانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چرانیدن شتر را درخت ضَهْیاء. (آنندراج ). چرانیدن چوپان شتر خود را در ضَهْیاء . و رجوع به ضَهْیاء شود. || زن ضهیاء را بنکاح درآوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و ضَهْیاء (بمد و قصر) زنی که نه حیض آ
ادعانامهلغتنامه دهخداادعانامه . [ اِدْ دِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نوشته ای از طرف مدعی العموم مبنی بر اتهام کسی .
ادعاءلغتنامه دهخداادعاء. [ اِدْ دِ ] (ع مص ) دعوی کردن ، حق باشد یاباطل . دعوی کردن بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ). دعوی کردن بچیزی . (زوزنی ). || نسب و نام خویش بر خصم شمردن در کارزار. نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار. خویشتن نسبت کردن در حرب . (تاج المصادر بیهقی ). || گردانیدن کسی را که
ادعاثلغتنامه دهخداادعاث . [ اِ ] (ع مص ) باقی گذاشتن . || اختیار کردن . || دزدی کردن . || دور رفتن در سیر.
ادعاصلغتنامه دهخداادعاص . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ دِعص ، بمعنی ریگ توده ٔ گرد و پشته ٔ ریگ مجتمع و پشته ٔ خرد از ریگ .
ادعا کردنلغتنامه دهخداادعا کردن . [ اِدْ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دعوی کردن . مدعی بودن . مزیتی برای خود قائل بودن . رجوع به ادعاء شود. || مطالبه کردن .
ادعانامهلغتنامه دهخداادعانامه . [ اِدْ دِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نوشته ای از طرف مدعی العموم مبنی بر اتهام کسی .
ادعاءلغتنامه دهخداادعاء. [ اِدْ دِ ] (ع مص ) دعوی کردن ، حق باشد یاباطل . دعوی کردن بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ). دعوی کردن بچیزی . (زوزنی ). || نسب و نام خویش بر خصم شمردن در کارزار. نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار. خویشتن نسبت کردن در حرب . (تاج المصادر بیهقی ). || گردانیدن کسی را که
پرادعالغتنامه دهخداپرادعا. [ پ ُ اِدْ دِ ] (ص مرکب ) سخت خودپسند. سخت متکبر. که دعاوی در بزرگی خود بسیار دارد. پراز خود. پرمدّعا. || پرگوی . پرمُشاجره .