ادنیلغتنامه دهخداادنی . [ اَ نا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از دُنُوّ. نزدیک تر. اقرب . مقابل اقصی . || نعت تفضیلی از دنی . زبون تر. (مؤید الفضلاء) (وطواط) (غیاث اللغات ).پست تر. فرومایه تر. ارذل . خسیس تر. پست رتبه تر. مقابل خیر. || کمتر. (منتهی الارب ). کمترین . (مؤید الفضلاء). اقل ّ: بأدنی م
ادنیفرهنگ فارسی عمید۱. پایینتر: ◻︎ ندارد خویشتن را در مضیقی / ز نااهلی اگر ادنی نشیند (ابنیمین: ۳۷۳).۲. کمترین.۳. پایینترین.۴. ضعیفتر؛ پستتر؛ زبونتر؛ افتادهتر.
پوشچنگار تودغدهای کیسهایadenoid cystic carcinoma, adenocystic carcinomaواژههای مصوب فرهنگستانپوشچنگاری که فضاهای داخلی آن با مایعات پر میشود
پوشچنگار سنگفرشی ـ غدهای 1adenosquamous carcinoma 1, adenoid squamous cell carcinoma, adenoacanthomaواژههای مصوب فرهنگستانپوشچنگار نایژهزادی که دارای بخشهای غدهایشکل و سنگفرشی و بزرگیاخته است و انواع مختلف دارد
چسبینهadhesinواژههای مصوب فرهنگستاناجزا یا زوائد سطح یاخته که واسطۀ چسبیدن یاختهها به یکدیگر یا به سطوح بیجان هستند
حضنیلغتنامه دهخداحضنی . [ ح َ ] (اِخ ) صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: حضنی و فینحاس هر دو پسران عالی رئیس الکهنه اند که در منصب و گناه و موت شرکت داشته اند و نمونه ٔ تهاون و تأخیر در امورات تربیت اهالی خانه میباشند. زیرا که ایشان همواره تابع شهوات نفسانی ودنیوی و شرارت گردیده در وقتی که تابوت عه
ادنیانلغتنامه دهخداادنیان . [ اَ ن َ ](ع اِ) تثنیه گونه ای از ادنی بمعنی اقرب . (معجم البلدان ). || (اِخ ) نام وادئی است در بلاد عرب .(معجم البلدان ). نام دو وادی است . (مراصد الاطلاع ).
ادنیدهلغتنامه دهخداادنیده . [ اِ دُ دِ ] (اِخ ) اِدُنیس . خطه ای در شمال شرقی مقدونیه ، که در ازمنه ٔ قدیمه جزء تراکیه بوده است و فیلیپ پدر اسکندر آنجا را تسخیر و بمقدونیه ملحق کرد. (قاموس الاعلام ترکی ).
حرف ادنیلغتنامه دهخداحرف ادنی . [ ح َ ف ِ اَ نا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هفت حرف از حروف ظلمانی را اهل جفر بدین نام خوانند. رجوع به حرف نورانی شود.
حسن ادنیلغتنامه دهخداحسن ادنی . [ ح َ س َ ن ِاَ نا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح رجال و درایت ، به حدیثی گویند که نسبت آن به حدیث حسن ، مثل صحیح ادنی است نسبت به حدیث صحیح که در محل خود گذشت .
ادنیانلغتنامه دهخداادنیان . [ اَ ن َ ](ع اِ) تثنیه گونه ای از ادنی بمعنی اقرب . (معجم البلدان ). || (اِخ ) نام وادئی است در بلاد عرب .(معجم البلدان ). نام دو وادی است . (مراصد الاطلاع ).
ادنیدهلغتنامه دهخداادنیده . [ اِ دُ دِ ] (اِخ ) اِدُنیس . خطه ای در شمال شرقی مقدونیه ، که در ازمنه ٔ قدیمه جزء تراکیه بوده است و فیلیپ پدر اسکندر آنجا را تسخیر و بمقدونیه ملحق کرد. (قاموس الاعلام ترکی ).
حرف ادنیلغتنامه دهخداحرف ادنی . [ ح َ ف ِ اَ نا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هفت حرف از حروف ظلمانی را اهل جفر بدین نام خوانند. رجوع به حرف نورانی شود.
حسن ادنیلغتنامه دهخداحسن ادنی . [ ح َ س َ ن ِاَ نا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح رجال و درایت ، به حدیثی گویند که نسبت آن به حدیث حسن ، مثل صحیح ادنی است نسبت به حدیث صحیح که در محل خود گذشت .
تادنیلغتنامه دهخداتادنی . [ دَ ] (اِخ ) ابومحمد حسن بن جعفربن غزوان سلمی تادنی (منسوب به تادن ). وی از مالک بن انس و جماعتی دیگر روایت دارد و ابوبکر محمدبن عبداﷲبن ابراهیم بنجیکتی و حاسدبن مالک بخاری و غیر آن دو از او روایت کنند. (از معجم البلدان ). و رجوع به انساب سمعانی برگ <span class="hl"