لغتنامه دهخدا
رجل . [ رَ ج ِ ] (ع ص ، اِ) رَجَل . رجل الشعر. مرد فروهشته موی و یا آنکه موی وی میان فروهشته و مرغول باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آنکه موی او میان فروهشته و مرغول باشد. (از اقرب الموارد). موی فروهشته . خلاف جعد. (غیاث اللغات ).و رجوع به رجل الشعر شود. || شتر ریزه ٔ با