حراقتلغتنامه دهخداحراقت . [ ح ِ ق َ ] (ع مص ) سوزش و سوختگی ، مگر در کتب معتبره ٔ لغات اینطور به الف بنظر نیامده . (غیاث ). رجوع به حراقه شود.
حرقتلغتنامه دهخداحرقت . [ ح ُ ق َ ] (ع اِمص ) سوزش . سوختن : ایمن از شر نفس خود بودی در غم حرقت و عذاب جحیم . ناصرخسرو.دُرصفت از تف حرقت زرد شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 295). حرقت حُرفت ادب در او رس
حرکتلغتنامه دهخداحرکت . [ ح َ رَ ک َ ] (ع مص ) حَرَکة. جنبش . جنبیدن . مقابل سکون ، آرام ، آرامیدن ، درنگ . تحشحش . حشحشة. کون . ذماء. تقتقة. رکضت . نهضت . مور. تمور. تکان . تکان خوردن . سید جرجانی گوید: حرکت اشغال حیزی است پس از حیزی . و هم او گوید: حرکت خروج از قوه است به فعل بر سبیل تدریج
اراقةلغتنامه دهخدااراقة. [ اِ ق َ ] (ع مص ) اِراقت . ریختن . بریختن . ریختن مایع. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ریختن آب و آنچه به آن ماند. (مؤید الفضلاء). ریختن خون و آب و مانند آن . صَب ّ. هِراقَة. اِهراق .- اراقت دماء ؛ سفک دماء : به ارا
ذماءلغتنامه دهخداذماء. [ ذَ ] (ع اِ) قوت دل . || باقی جان در گلو بریده . باقی جان . (مهذب الاسماء). باقی جان در مذبوح . رمَق . تشنج مذبوح پس از ذبح : از سر ضرورت حقن دماء و صون ذماء به موادعت و مصالحت رسیده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ص 41
گاوخانیلغتنامه دهخداگاوخانی . (اِخ ) در ترجمه ٔ محاسن اصفهان در وصف رویدشت آمده است که : فی الجمله ولایتی به انواع عمارت و زراعت پیراسته و اهالی به اصناف مروت و فتوت آراسته . به اقصای آن زمینی است مبسوط بر مسافتی مضبوط که آن هجده فرسنگ است در دو فرسنگ و بر آنجا مغیضی معروف به گاوخانی ، خاصیت آن
جاخوانیلغتنامه دهخداجاخوانی . [ خوا / خا ] (اِخ ) نام ایستادنگاه آبی است در ناحیه ٔ رویدشت . در ترجمه ٔ محاسن اصفهان در ذیل بیان نواحی اصفهان و رویدشت چنین آمده : «به اقصای آن [رویدشت ] زمینی هست مبسوط بر مسافتی مضبوط که آن هجده فرسنگ است در دو فرسنگ و بر آنجا م