ارباعلغتنامه دهخداارباع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رَبع. رجوع به رَبع شود. || ج ِ رُبع. رجوع به رُبع شود. || ج رُبَع. رجوع به رُبَع شود. || ج ِ رَباعی . رجوع به رَباعی شود.
ارباعلغتنامه دهخداارباع . [ اِ ] (ع مص ) به چهارسال درآمدن گوسپندو پنجم گاو و اسب و هفتم شتر. || در علف بهاری درآمدن قوم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مقیم بودن به منزل بهاری . (از منتهی الارب ). || در علف بهاری رها کردن ستور را. (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). || علف بهار
حربگاهلغتنامه دهخداحربگاه . [ ح َ ] (اِ مرکب ) حرب جای . معرکة. میدان جنگ . مأزم . مأزق . (منتهی الارب ). معترک . (محمودبن عمر ربنجنی ). ملحمة. حربگه . رجوع به حرب جای شود : به حربگاهی کو تیغ برکشد ز نیام به صیدگاهی کو تیر برنهد به کمان .
ارباحلغتنامه دهخداارباح . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ربح . (دهار). سودها. ربحها. رجوع به ربح شود.- ارباح مکاسب ؛ سودهای کسب .
ارباحلغتنامه دهخداارباح . [ اِ ] (ع مص ) سود دادن بر متاع . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سودمند گردانیدن . (دهار). || ذبح کردن شتربچه برای مهمان . (ازمنتهی الارب ). نحر کردن «رُبَح » برای مهمانان . (از اقرب الموارد). || دوشیدن ماده شتر بامدادان و در نیم روز. (از منتهی الارب ) (از اقرب
قریه ٔ ارباعلغتنامه دهخداقریه ٔ ارباع . [ ق َرْ ی َ / ی ِ ی ِ اَ ] (اِخ ) یاقریه ٔ اربع (شهر اربع)، و آن شهری است که مردی اربعنام آن را بنیاد نهاد، و در تقلید مذکور است که این شهر مختص چهار نفر بود یعنی ابراهیم و اسحاق و یعقوب و آدم ، و اسم معروف آن جرون بود. (سفر پی
ریونلغتنامه دهخداریون . [ رَی ْ وَ / رَی ْ یو ] (اِخ ) یکی از ارباع نیشابور است . (منتهی الارب ). یکی از ارباع نیشابور و اصل آن ریوند است و از آن است ابوسعید سهل بن احمد... ریوندی نیشابوری . (از تاج العروس ). رجوع به ریوند شود.
شاماتیلغتنامه دهخداشاماتی . (ص نسبی ) منسوب به شامات که نام یکی از ارباع نیشابور است . (انساب سمعانی ).
چهار شدنلغتنامه دهخداچهار شدن . [ چ َ / چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دو به اضافه ٔ دو گشتن . اربع شدن . ارباع . (تاج المصادر بیهقی ).
چهارسالهلغتنامه دهخداچهارساله . [ چ َ / چ ِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) که چهار سال داشته باشد. که چهار سال بر وی گذشته باشد: اجذاع ؛ چهارساله شدن شتر. ارباع ؛ چهارساله شدن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به چارساله شود.
قریه ٔ ارباعلغتنامه دهخداقریه ٔ ارباع . [ ق َرْ ی َ / ی ِ ی ِ اَ ] (اِخ ) یاقریه ٔ اربع (شهر اربع)، و آن شهری است که مردی اربعنام آن را بنیاد نهاد، و در تقلید مذکور است که این شهر مختص چهار نفر بود یعنی ابراهیم و اسحاق و یعقوب و آدم ، و اسم معروف آن جرون بود. (سفر پی