ارتجاللغتنامه دهخداارتجال . [ اِت ِ ] (ع مص ) پای کسی گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || به بدیهه خطبه یا سخن گفتن .ببدیهه گفتن . بالبداهه گفتن . اقتبال . اقتضاب . بی اندیشه ٔ بسیار خطبه و شعر و آنچه بدان ماند بگفتن . (تاج المصادر بیهقی ). بی اندیشه و تأمل چیزی گفتن . (غیاث ). بی
ارتجلدیکشنری عربی به فارسیبالبداهه گفتن , فورا تهيه کردن , بي انديشه يا بي مطالعه درست کردن , بالبداهه ساختن , انا ساختن , تعبيه کردن
اِرْتَجَلَ خِطاباًدیکشنری عربی به فارسیفي البداهه سخناني ايراد کرد , بدون آمادگي قبلي خطابه اي ايراد کرد , في المجلس سخنراني کرد
ارتجالاًلغتنامه دهخداارتجالاً. [ اِ ت ِ لَن ْ ] (ع ق ) بالبداهة. بداهةً. مرتجلاً. اقتبالاً. به بدیهه . بالبدیهه . به ارتجال .
ارتجالادیکشنری عربی به فارسیبالبداهه , بداهتا , بي مطالعه , تصنيف , کاري که بي مطالعه و بمقتضاي وقت انجام دهند , بالبداهه حرف زدن
مرتجللغتنامه دهخدامرتجل . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) کسی که به پاره ای از ملخ برسد پس بریان کند از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گردآورنده ٔ ملخ بسیار برای بریان کردن . (ناظم الاطباء). که جمع کند پاره ای از ملخ ها و بریان کند آنها را. (از اقرب الموارد). رجوع به ارتجال شود. || بدیهه گوینده ٔ سخن
ارتجالاًلغتنامه دهخداارتجالاً. [ اِ ت ِ لَن ْ ] (ع ق ) بالبداهة. بداهةً. مرتجلاً. اقتبالاً. به بدیهه . بالبدیهه . به ارتجال .
ارتجالادیکشنری عربی به فارسیبالبداهه , بداهتا , بي مطالعه , تصنيف , کاري که بي مطالعه و بمقتضاي وقت انجام دهند , بالبداهه حرف زدن