ارتداعلغتنامه دهخداارتداع . [ اِ ت ِ ](ع مص ) آلوده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آلوده شدن بچیزی . (منتهی الارب ). || وازده شدن از کاری . (زوزنی ). از کاری بازایستادن . (تاج المصادر بیهقی ). بازایستادن . || برگردیدن . (منتهی الارب ). || بازداشته شدن (از کاری ). || اثر گرفتن از رنگ و بوی
ارتضاعلغتنامه دهخداارتضاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شیر خوردن . (مؤید الفضلاء). || شیر مکیدن . رِضاع . (زوزنی ). شیر خود را خود مکیدن . (منتهی الارب ). شیر خود خوردن . (تاج المصادر بیهقی ): ارتضعت العنز؛ اذا شربت لبن نفسها.
ارتداءلغتنامه دهخداارتداء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) چادر بر خویشتن افکندن . ردا برافکندن . (زوزنی ). ردا برافکندن خویشتن را. (تاج المصادر بیهقی ). رداء بر دوش افکندن . چادر برافکندن زن . || حمیل انداختن . (منتهی الارب ).
مرتدعلغتنامه دهخدامرتدع . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) بازایستنده از کاری . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع کننده .بازگردنده . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از ارتداع به معنی رجوع و بازگشت : بدین مواعظ منزجر نشد و بدین تنبیهات مرتدع نگشت . (جهانگشای جوینی ).
آلودهلغتنامه دهخداآلوده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) لوث ، دَرَن ، وسخ ، نجاست ، شوخ ، پلیدی گرفته . ملوّث . مدَرّن . متنجس : ...َر آلوده بیاری ّ و نهی در...َس من بوسه ای چند بتزویر دهی بر نس من .