ارتساملغتنامه دهخداارتسام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فرمان بردن . (منتهی الارب ). امتثال . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رسم و فرمان بجای آوردن : در این حال روی پادشاه درباره ٔ من متغیر شد و شغل من بدیگری مفوض فرمود مرا جز امتثال و ارتسام و اطاعت روی نباشد.(ترجمه ٔ تاریخ یمین
ارتسامفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - رسم و فرمان به جای آوردن . 2 - نقش گرفتن ، صورت پذیر شدن .
ارتشاملغتنامه دهخداارتشام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مهر کردن غله و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مهر کردن غله را در خرمن گاه .
اِرْتَسَمدیکشنری عربی به فارسینق بست , جلوه گر شد , متجلّي شد , مجسّم شد , امتثال کرد , اطاعت کرد , فرمانبرد
مرتسملغتنامه دهخدامرتسم . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) فرمان برنده . (آنندراج ). مطیع و فرمانبردار هر قاعده و قانونی . (ناظم الاطباء). امتثال کننده . اطاعت کننده . نعت فاعلی است از ارتسام به معنی امتثال . || گوینده ٔ کلمه ٔ تکبیر و اﷲ اکبر. (ناظم الاطباء). تکبیر گوینده و تعویذ و دعا خواننده . رجوع ب
افادتلغتنامه دهخداافادت . [ اِ دَ ] (ع مص ) افادة. برسولی نزد کسی آمدن . (منتهی الارب ). || فایده دادن . (منتهی الارب ). سود دادن . سود بخشیدن . فایدة. رجوع به این کلمه شود : تا شنوندگان و خوانندگان را افادت باشد. (مقدمه ٔ اسدی ).پس تعلیم دیگران که اگر به افادت دیگر
مرتسملغتنامه دهخدامرتسم . [ م ُ ت َ س َ ] (ع ص ) امتثال شده . مطاع . اطاعت شده : نایب یزدان بحق گرنه توئی پس چراست حکم تو چون حکم حق نزد بشر مرتسم . خاقانی . || مرسوم . (فرهنگ فارسی معین ).متبع. رجوع به معنی قبلی و نیز رجوع به معنی
حسلغتنامه دهخداحس . [ ح ِ س س ] (ع اِ) دریافت . دریافتن . تأثر. آگاه شدن . اندریاب . (دهار). درک . ادراک . بیافتن . و برخی آن را معرب هوش دانسته اند. یافتن . دریافتن به یکی از حواس ّ خمسه ٔ ظاهرة. دانستن . دانش . آگاهی یافتن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و معنی آگاهی یافتن است و به تازی ادراک گ
استفهاملغتنامه دهخدااستفهام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فهمیدن خواستن . (منتهی الارب ). مفهوم خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). مفهوم درخواستن . (زوزنی ). فهمیدگی چیزی خواستن . (غیاث ). دانستن خواستن . دریافتن خواستن . || مفهوم کردن . (زوزنی ). || پرسش . سؤال کردن . پرسیدن : ب