ارتیاضلغتنامه دهخداارتیاض . [ اِ ] (ع مص ) رام شدن . (منتهی الارب ). رام شدن بتعلیم . || تعلیم گرفتن . تعلیم یافتن . سختی پذیرفتن . ریاضت پذیرفتن . (زوزنی ). ریاضت کشیدن . ستم کشیدن برای تعلیم گرفتن : وزیر ابوالعباس در صناعت دبیری بضاعتی نداشت و بممارست قلم و مدارات ادب ارتیاض نیافته بود. (ترجم
ارتیاضفرهنگ فارسی عمید۱. ریاضت کشیدن.۲. رنج بردن برای آموختن یا تعلیم گرفتن.۳. رام شدن بر اثر تعلیم.
ارتیاضفرهنگ فارسی معین( اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) رام شدن بر اثر تعلیم ، تعلیم یافتن ، ریاضت کشیدن ، ستم کشیدن برای تعلم . 2 - (مص م .) خوش کردن کسی را.
ارتاتلغتنامه دهخداارتات . [ اِ ] (ع مص ) کندزبان کردن . کندزبان گردانیدن . (منتهی الارب ). گرفته سخن گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
ارتئادلغتنامه دهخداارتئاد. [ اِت ِ ] (ع مص ) شادمانی نمودن از نعمت . (منتهی الارب ). || لرزیدن تن از فربهی و نازکی . (زوزنی ).
ارثاثلغتنامه دهخداارثاث . [ اِ ] (ع مص ) کهنه شدن . کهنه و سوده گردیدن . (منتهی الارب ). کهنه شدن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). || کهنه گردانیدن . (منتهی الارب ).
ارتیادلغتنامه دهخداارتیاد. [ اِ ] (ع مص ) جُستن . (تاج المصادر بیهقی ). طلب کردن . (غیاث اللغات ): اذا بال احدکم فلیرتد لبوله ؛ ای لیطلب مکاناً لیناً او منحدراً.
زنهار طلبیدنلغتنامه دهخدازنهار طلبیدن . [ زِ طَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) امان خواستن . پناه طلبیدن : پدر به حکم وقوف ... و ممارست بر شدائدایام و ارتیاض به تجارب روزگار به امان پناهید و زنهار طلبید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص <span class="hl"
مرتاضلغتنامه دهخدامرتاض . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) کره اسب رام . || ریاضت کننده و صاحب ریاضت . (غیاث اللغات ). ریاضت کشنده . که برای تصفیه و تهذیب نفس ریاضت کشد و تحمل سختی ها کند. || اسب توسنی که به رایضی دهند : تعلیم رایض در دقایق ریاضت بهیه را مرتاض می گرداند. (سندبادنامه
ممارستلغتنامه دهخداممارست . [ م ُ رَ / رِ س َ ] (از ع ، اِمص ) ور رفتن . انگولک کردن . تیمار کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || درمان و علاج کردن . معالجه . || مواظبت و سعی و کوشش . تفتیش و تفحص و نگهبانی و محافظت . || ورزیدن کاری به طور دائم . تمرین کردن .
ابونصرلغتنامه دهخداابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسد مسمی به منصور. شار غرجستان مشهور به شار شاه در ترجمه ٔ تاریخ یمینی آمده : ولایت غرشستان را شار ابونصر داشت تا پسر وی محمد بحد مردی رسید و بقوت شباب و مساعدت اصحاب واتراب بر ملک مستولی شد و پدر منزوی گشت و ملک بدو بازگذاشت و بمطالعه ٔ ک
ادبلغتنامه دهخداادب . [ اَ دَ ] (ع اِ) (معرب از فارسی ) فرهنگ . (مهذب الاسماء).پرهیخت . دانش . (غیاث اللغات ). ج ، آداب : چه جوئی آن ادبی کآن ادب ندارد نام چه گوئی آن سخنی کان سخن ندارد چم . شاکر بخاری .هزار گونه ادب جان ز عشق آمو