اردافلغتنامه دهخداارداف . [ اِ ](ع مص ) از پی درآمدن . از پی فراشدن . (تاج المصادر بیهقی ). پس روی کردن . در پی کسی رفتن . (منتهی الارب ). پیروی کردن . از پی کسی رفتن . || ارداف نجوم ؛در پی یکدیگر برآمدن آنها. (منتهی الارب ). از پس یکدیگر برآمدن ستارگان . || از پی درآوردن . || از پس کسی درنشست
ارداففرهنگ فارسی عمیددر بدیع، آوردن توابع و لوازم و مترادفات لفظی بهجای خود آن لفظ، مانند این شعر: شنیدم که در روز امّید و بیم / بَدان را به نیکان ببخشد کریم (سعدی۱: ۳۷)، که مراد از «روز بیم و امید» روز قیامت است.
ارداففرهنگ فارسی معین( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از پی درآمدن ، پیروی کردن ، در پی کسی رفتن . 2 - (مص م .) از پی درآوردن ، سپس نشاندن ، به ترک نشاندن . ؛ ~نجوم : از پس یکدیگر برآمدن ستارگان .
گهردولغتنامه دهخداگهردو. [ گ ُ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس . واقع در 45هزارگزی جنوب میناب و 7هزارگزی باختر راه مالرو جاسک به میناب . محلی جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنه ٔ آن <span class="hl" d
اریدولغتنامه دهخدااریدو. [ اِ ] (اِخ ) یکی از شهرهای قدیم شنعار در جنوب عراق عرب کنونی ، در دهنه ٔ فرات ، که مردم آن ائه رب النوع آب و دریا را ستایش میکردند. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 118).
اردولغتنامه دهخدااردو. [ اُ ] (ترکی ، اِ) مجموع سپاهیان با تمام لوازم آن که بجانبی گسیل دارند. مجموعه ٔ قشون و لوازم او در سفر. (شعوری ). لشکر پادشاهی . (غیاث اللغات ) : و شما آنجا رسولان به اردو فرستید و شرط خدمت بجای آرید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="
مردفلغتنامه دهخدامردف . [ م ُ دِ ] (ع ص ) پس روی کننده . در پی کسی رونده . (آنندراج ). کسی که دیگری را در پس خود می نشاند. (ناظم الاطباء). أردفه ؛ رکب خلفه ، و هو مُردَف . (متن اللغة). و رجوع به ارداف شود.
پی درآمدنلغتنامه دهخداپی درآمدن . [ پ َ / پ ِ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از...)؛ تعقب . (تاج المصادر). ارداف . (از منتهی الارب ). تردیف . (دهار). اقتضاء. (منتهی الارب ). اعقاب . رجوع به پی شود.
احتقابلغتنامه دهخدااحتقاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) باردان برداشتن . || استحقاب . ذخیره نهادن چیزی را. (زوزنی ) (منتهی الارب ). || بستن چیزی را در دنباله ٔ پالان یا چوب آن . (منتهی الارب ). بر ترک بستن . || احتقاب اِثم ؛ برداشتن گناه را. (منتهی الارب ). گناه و آنچه بدان ماند برداشتن . (تاج المصادر)(
درنشستنلغتنامه دهخدادرنشستن . [ دَ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) نشستن : اًرداف ، ردف ؛ از پی کسی درنشستن . (دهار). حَثْو، حَثْی ؛ به زانو درنشستن . (تاج المصادر بیهقی ).- بهم درنشستن ؛ بی مراعات تشریفات گرد یکدیگر نشستن : نبد کهتر از مهتران بر
ردافةلغتنامه دهخداردافة. [ رِ ف َ ] (ع اِمص ) ردافت . اسم است از ارداف پادشاهان در جاهلیت و آن چنین بوده که شاه هر جا می نشسته رِدف در سمت راست او می نشسته و همینکه پادشاه می نوشید او پیش از مردم می نوشیدو آنگاه که پادشاه به جنگی می رفت ردف در جای او می نشست و تا بازگشت شاه خلیفه ٔ او بود و وق