اردنگلغتنامه دهخدااردنگ . [ اُ دَ ] (اِ) زخم با نوک پای از پشت به نشستنگاه کسی . تی پا. زُفکنه . زه کونی . شِلخته . سرچَنگ . اُم ُکیسان . (منتهی الارب ).- اردنگ خوردن ؛ تی پا خوردن . زهکونی خوردن .- اردنگ زدن ؛تی پا زدن . زهکونی زدن . ز
هردنگلغتنامه دهخداهردنگ . [ هََ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 51 هزارگزی جنوب خاوری خوسف . جایی است دامنه ، معتدل و دارای 141 تن سکنه . از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غله ، بادام ،
اردنیلغتنامه دهخدااردنی . [ ] (اِخ ) چهارمین از خانان خوقند پس از عبدالکریم . رجوع بطبقات سلاطین اسلام ص 251 شود.
اردنیلغتنامه دهخدااردنی . [ اُ دُن ْ نی ] (ص نسبی ) منسوبست به اردن ّو جماعتی از علماء بدان منسوبند. (انساب سمعانی ).
ضربه خوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت خوردن، زده شدن، پرت شدن، اردنگ خوردن مورد اصابت قرار گرفتن، خوردن
هاردنگلغتنامه دهخداهاردنگ . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان ،واقع در 31 هزارگزی جنوب غربی فلاورجان و شش هزارگزی راه فلاورجان به باغ بهادران . ناحیه ای کوهستانی و معتدل و سکنه ٔ آن 563 تن است ک
باردنگلغتنامه دهخداباردنگ . [ دَ ] (اِ) بادنگ . بنا بنقل شعوری سینه بند اطفال باشد. رجوع به شعوری ج 1 ورق 173 برگ ب شود.
ناردنگواژهنامه آزاددر ایام قدیم به منظور طولانی کردن زمان استفاده از میوه ها، برخی مرکبات و میوه ها را سایه خشک می کردند و در انواع غذاها به عنوان چاشنی استفاده می کردند که هم اکنون نیز در مناطق روستایی کهگیلویه وبویراحمد مرسوم است. ناردانه، دانۀ خشک میوۀ انار است.