ارساللغتنامه دهخداارسال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رَسَل . پاره های چیزی : جائت الخیل ارسالاً؛ ای قطیعاً قطیعاً. || بندهای نی : زبُسّد بزرینه نی دردمیدبه ارسال نی داد دم را گذر.لوکری .
ارساللغتنامه دهخداارسال . [ اِ ] (ع مص ) فرستادن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء) (غیاث ). گسیل کردن . گسی کردن . ایفاد. فارسیان ، ارسال را بر تحفه و سوغات استعمال کنند. (غیاث از مصطلحات ) : شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین . (تاریخ بیهق
ارسالدیکشنری عربی به فارسیمنتشر کردن , اشاعه دادن , رساندن , پخش کردن (از راديو) , سخن پراکني , انتقال , عبور , ارسال , سرايت , اسبابي که بوسيله ان نيروي موتور اتومبيل بچرخهامنتقل ميشود , فرا فرستي , فرا فرستادن
پارساللغتنامه دهخداپارسال . (اِ مرکب ) عام ِ اوّل . پار. سال گذشته . عام ماضی . و رجوع به پار... شود : گر دگرگون بود حالت پارسال چونکه دیگر گشت باز امسال حال . ناصرخسرو.- امثال : پارسال د
ارسالاووسلغتنامه دهخداارسالاووس . [ اَ ](اِخ ) اَرخلائوس ملیطی . فیلسوف یونانی از نحله ٔ ایونی و تلمیذ انکساغورس و استاد سقراط. وی در حدود سنه ٔ 440 ق . م . در اثینه شهرت یافت و چون بتحقیق و مطالعه طبیعت می پرداخت او را ((عالم طبیعی )) خواندند. او ((هوا)) را اساس
ارساليةدیکشنری عربی به فارسیگسيل , گسيل داشتن , گسيل کردن , اعزام داشتن , روانه کردن , فرستادن , مخابره کردن , ارسال , انجام سريع , کشتن , شتاب , پيغام
ارسال المثللغتنامه دهخداارسال المثل . [ اِ لُل ْ م َ ث َ ] (ع اِ مرکب ) (از صنایع بدیعی ) یکی از جمله ٔ بلاغت آن است که شاعر اندر بیت حکمتی گوید، آن به راه مثل بود، چنانکه عنصری گوید (مجتث ):گناه دشمن پوشد چو چیره گشت بعفوبچیرگی در، عفو از شمایل حکماست عجب مدار ز من گر مدیح او گویم ک
ارسال المثلینلغتنامه دهخداارسال المثلین . [ اِ لُل ْ م َ ث َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) (از صنایع بدیعی ) معنی این فصل چنان بود که شاعری مصراعی بگوید یا بیتی و اندر آن بیت (یا مصراع ) دو حکمت گوید کی آن دو حکمت به راه مثال رود، چنانک قمری گوید (رمل ):بی هنر دولت پاینده نباشد بس دیردولت آن باشد پاینده
ارسالاووسلغتنامه دهخداارسالاووس . [ اَ ](اِخ ) اَرخلائوس ملیطی . فیلسوف یونانی از نحله ٔ ایونی و تلمیذ انکساغورس و استاد سقراط. وی در حدود سنه ٔ 440 ق . م . در اثینه شهرت یافت و چون بتحقیق و مطالعه طبیعت می پرداخت او را ((عالم طبیعی )) خواندند. او ((هوا)) را اساس
ارساليةدیکشنری عربی به فارسیگسيل , گسيل داشتن , گسيل کردن , اعزام داشتن , روانه کردن , فرستادن , مخابره کردن , ارسال , انجام سريع , کشتن , شتاب , پيغام
ارسال المثلفرهنگ فارسی عمیددر بدیع، آوردن مثل مشهور یا سخن حکیمانه در شعر که حکم ضربالمثل پیدا کند، مانندِ این شعر: هرچه داری شب نوروز به می ساز گرو / غم روزی چه خوری، روز نو و روزی نو (امیرمحمد صالح طوسی: لغتنامه: روز)، یا این شعر: نصیحت همهعالم چو باد در قفس است / به گوش مردم نادان چو آب در غربال (سعدی۲: ۶۵۷).
پیرارساللغتنامه دهخداپیرارسال . (اِ مرکب ، ق مرکب ) پیرار. سال پیش از سال گذشته . دو سال قبل از سال حاضر. سال پیش از پارسال . عام عام اول : پیرارسال کو سوی ترکان نهاد روی بگذاشت آب جیحون با لشکری گران .فرخی .
فارساللغتنامه دهخدافارسال . (اِخ ) شهری بود در ناحیه ٔتسالی یونان . رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2337 شود.
پارساللغتنامه دهخداپارسال . (اِ مرکب ) عام ِ اوّل . پار. سال گذشته . عام ماضی . و رجوع به پار... شود : گر دگرگون بود حالت پارسال چونکه دیگر گشت باز امسال حال . ناصرخسرو.- امثال : پارسال د