ارشدلغتنامه دهخداارشد. [ اَ ش َ ] (اِخ ) ابن احمد برسوی . او راست : ارشاد الطالبین فی شرح وصایا المهتدین .
ارشدلغتنامه دهخداارشد. [ اَ ش َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رشد. رشیدتر. راه راست یابنده تر. (غیاث ) (آنندراج ). || به رشدرسیده .- ارشد اولاد یا اولاد ارشد ؛ آنکه در میانه ٔ اولاد کسی بارشدتر و باهوشتر از همه باشد. و در تداول عوام فارسی زبان ، اسن و اکبر فرزندان : حس
ارشدلغتنامه دهخداارشد.[ اَ ش َ ] (اِ) حجرالنور است . (اختیارات بدیعی ). جوهری است که آنرا مرقشیشا خوانند و بعربی حجرالنور گویند. (برهان قاطع). حجرالروشنائی . (قانون ابوعلی سینا در ادویه ٔ مفرده ذیل : مارقشیشا ). اثلق . (فهرست مخزن الادویه ). سنگ روشنائی .
ارشدفرهنگ فارسی عمید۱. بزرگتر؛ برومندتر: پسر ارشد.۲. کسی که در میان همگنان خود دارای درجه و مقام بالاتر است: مقام ارشد.
پهرستلغتنامه دهخداپهرست . [ پ ُ رُ ](اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیرم ، بخش گاوبندی شهرستان لار، واقع در 91 هزارگزی شمال خاوری گاوبندی . دارای 20 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
ارستلغتنامه دهخداارست . [ اُ رِ ] (اِخ ) پسر آگاممنن و کلی تامنسترا. چون کلی تامنسترا آگاممنن را بکشت ، ارست را خواهر وی الکتر از وطن دور کرد تا آنگاه که بزرگ شود، به انتقام پدر برخیزد. ارست چون بسن رشد رسید بوطن بازگشت و مادر را به انتقام خون پدر بکشت و سرانجام بپادشاهی آرگُس و لاسِه دِمُن ن
ارشدیتفرهنگ فارسی معین(اَ شَ یَّ) [ ع . ] (مص جع .)1 - رشیدتر و با کفایت تر بودن . 2 - دارای درجة بالاتر بودن (ارتش ).
قزلجه ارشدلغتنامه دهخداقزلجه ارشد. [ ق ِ زِ ج َاَ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 17500 گزی جنوب خاوری قره آغاج و 4500 گزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل مال
بیاتیون ارشدلغتنامه دهخدابیاتیون ارشد. [ ب ِ تی یو اَ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول است که 300 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
خلبان ارشدsenior pilotواژههای مصوب فرهنگستانخلبانی با بالاترین سنوات خدمت و بیشترین ساعات پرواز و کارت سبز پروازبادستگاه
قزلجه ارشدلغتنامه دهخداقزلجه ارشد. [ ق ِ زِ ج َاَ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 17500 گزی جنوب خاوری قره آغاج و 4500 گزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل مال
بیاتیون ارشدلغتنامه دهخدابیاتیون ارشد. [ ب ِ تی یو اَ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول است که 300 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
بارشدلغتنامه دهخدابارشد. [ رَ ش َ ] (ص مرکب ) مجازاً کامیاب . پیروز. موفق . رستگار : شیر را چون دید کشته ٔ ظلم خودمیدوید او شادمان و بارشد . مولوی .و رجوع به رشد شود.
خلبان ارشدsenior pilotواژههای مصوب فرهنگستانخلبانی با بالاترین سنوات خدمت و بیشترین ساعات پرواز و کارت سبز پروازبادستگاه