ارمانلغتنامه دهخداارمان . [ اِ ] (اِخ ) یکی از خاورشناسان که به اسلوب علمی در باب مصر و زندگانی مصریان تصنیفی کرده است و مساعی او و مَسپِروموجب تربیت جوانان شد که خدمات بزرگ بتاریخ مشرق قدیم موافق منابع جدیده کردند. (ایران باستان ص 61).
ارمانلغتنامه دهخداارمان . [ اِ ] (اِخ ) نام شهر و مدینه ای . (برهان ). سرزمینی است در توران . [ شهرکیست ] از کشانی ، به ماوراءالنهر. (حدود العالم ). خان ارمان : که افراسیاب اندر ارمان زمین دو سالار کرد از بزرگان گزین . فردوسی .که بی
ارمانلغتنامه دهخداارمان . [ اِ رَ ] (اِخ ) ج ِ فارسی ِ اِرَم : تاریخ از روزگار اِرَم گرفتند و ایشان ده گروه بودند چون : عاد، ثمود، طسم [ جدیس ]، عملیق [ عبیل ]، امیم ،وبار، جاسم ، قحطان و بر اثر یکدیگر این جماعت بفنا شدند و بقیتی ازیشان بماند که ارمان خواندندشان و برین تاریخ بماندند. (مجمل الت
ارمانلغتنامه دهخداارمان . [ اَ ] (اِ) آرزو. (جهانگیری ) (برهان ). اَمَل . || حسرت . (جهانگیری ) (برهان ) (اوبهی ): ارمان حسرت خوردن بود. (صحاح الفرس ). || امید. رَجاء : نه امّید آن کایچ بهتر شوی تونه ارمان آن کم تو دل نگسلانی . منوچهری .</p
ارمانلغتنامه دهخداارمان . [ اَ ] (اِ) نوعی از دارو باشد که بوی آن ببوی قرفه ماند و بیخ دندان را سخت کند. (برهان ). و رجوع به ارمال و ارماک و ارمالک شود.
حرمیانلغتنامه دهخداحرمیان . [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان ، در 10هزارگزی جنوب خاوری ده شیخ . کوهستانی و گرمسیر است . دارای 150 تن سکنه ٔ سنی است . زبانشان کردی است . آب آن از رودخانه ٔ انجیرب
چارمانلغتنامه دهخداچارمان . (اِخ ) مؤلف مرآب البلدان نویسد: و نیزچارمان اسم یکی از دهات طبرستان بوده چنانکه در تاریخ ظهیرالدین مسطور است . (مرآت البلدان ج 4 ص 51).
چارمانلغتنامه دهخداچارمان . (اِخ ) نام موضعی . مؤلف مرآت البلدان نویسد: در استیلای عرب بر عجم و فرار یزدجردبن شهریار به ری «باو» نامی از اهل طبرستان از اولاد ملوک عجم که ملتزم رکاب یزدجرد بود مرخصی حاصل نموده که به طبرستان رفته آتشکده ٔ آنجا را زیارت نماید و بعد ازورود قشون عرب به مملکت ری و ا
آرمانلغتنامه دهخداآرمان . (اِخ ) نامی از نامهای مردان : چو کردوی شاپور و چون اندیان سپهدار ارمینیه وْ آرمان نشستند با شاه ایران برازبزرگان فرزانه ٔ رزم ساز.فردوسی .
ارمانوسلغتنامه دهخداارمانوس . [ ] (اِخ ) سردار و قیصر روم در جنگ با آلب ارسلان سلجوقی در سنه ٔ 463 هَ . ق . سلطان آلب ارسلان که معموره ٔ عالم را در حیطه ٔ تصرف داشت بجانب عراق عرب میرفت و در حدود خوی خبر متواتر شد که پادشاه روم ارمانوس نام ، سیصد هزار یا دویست ه
ارمانیوسلغتنامه دهخداارمانیوس . [ ] (اِخ ) رومانوس اول لکاپن امپراطور روم شرقی (919-944 م .). وی آغاز ترقی خود را مدیون لئون ششم بود. آنگاه که کنستانتن هفتم بسلطنت رسید (913م .)،وی امیرالبحر بزرگ
ارمانگاردلغتنامه دهخداارمانگارد. [ اِ ] (اِخ ) ماتیلد. نواده ٔ ارمانگارد، مارکیز دیورِه . وی در مائه ٔ یازدهم میلادی میزیست و دارای تربیتی عالی بود و با فردریک تُرِلﱡو، پسر لودُلف دُساکس ازدواج کرد و پسر او گیدُ تُرِلﱡو مشهور است که بنام سالین گِرّا معروف می باشد.
ارمانگاردلغتنامه دهخداارمانگارد. [ اِ ] (اِخ ) ملکه ٔ روم غربی متوفاة در آنژر به سال 818 م . وی در سال 798 م . با لوئی لودبونر پسر شارلمانی که آنگاه پادشاه آکیتن بود و بعد به سال 814 امپراطور شد،
ارمانوسلغتنامه دهخداارمانوس . [ ] (اِخ ) سردار و قیصر روم در جنگ با آلب ارسلان سلجوقی در سنه ٔ 463 هَ . ق . سلطان آلب ارسلان که معموره ٔ عالم را در حیطه ٔ تصرف داشت بجانب عراق عرب میرفت و در حدود خوی خبر متواتر شد که پادشاه روم ارمانوس نام ، سیصد هزار یا دویست ه
ارمانیوسلغتنامه دهخداارمانیوس . [ ] (اِخ ) رومانوس اول لکاپن امپراطور روم شرقی (919-944 م .). وی آغاز ترقی خود را مدیون لئون ششم بود. آنگاه که کنستانتن هفتم بسلطنت رسید (913م .)،وی امیرالبحر بزرگ
ارمانگاردلغتنامه دهخداارمانگارد. [ اِ ] (اِخ ) ماتیلد. نواده ٔ ارمانگارد، مارکیز دیورِه . وی در مائه ٔ یازدهم میلادی میزیست و دارای تربیتی عالی بود و با فردریک تُرِلﱡو، پسر لودُلف دُساکس ازدواج کرد و پسر او گیدُ تُرِلﱡو مشهور است که بنام سالین گِرّا معروف می باشد.
ارمان و اروندلغتنامه دهخداارمان و اروند. [ اَ ن ُ اَ وَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رنج و تعب . رنجگی . ارمان به معنی رنج و اروند تجربت . (فرهنگ اسدی ) : به ارمان و اروند مرد هنرفرازآورد گونه گون سیم و زر. فردوسی .رجوع به ارمان شود.
خان ارمانلغتنامه دهخداخان ارمان . [ اِ ] (اِخ ) قسمت خاک سرحد بین ایران و توران . (لغت شاهنامه ٔ ولف ) .
چکارمانلغتنامه دهخداچکارمان . [ چ ِ رِ ] (اِخ ) دهی از بخش قلعه زراس شهرستان اهوازکه در 10 هزارگزی جنوب خاوری قلعه زراس واقع است و 25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
دارمانلغتنامه دهخدادارمان . (اِخ ) نام یک سپهسالار ارمنی که معاصر خسروپرویز بوده است : چو گردوی و شاپور و چون اندیان سپهدار ارمینیه دارمان .فردوسی .
چارمانلغتنامه دهخداچارمان . (اِخ ) مؤلف مرآب البلدان نویسد: و نیزچارمان اسم یکی از دهات طبرستان بوده چنانکه در تاریخ ظهیرالدین مسطور است . (مرآت البلدان ج 4 ص 51).
چارمانلغتنامه دهخداچارمان . (اِخ ) نام موضعی . مؤلف مرآت البلدان نویسد: در استیلای عرب بر عجم و فرار یزدجردبن شهریار به ری «باو» نامی از اهل طبرستان از اولاد ملوک عجم که ملتزم رکاب یزدجرد بود مرخصی حاصل نموده که به طبرستان رفته آتشکده ٔ آنجا را زیارت نماید و بعد ازورود قشون عرب به مملکت ری و ا